به مناسبت یکصدمین روز اعتصاب غذا در لیبرتی
شاید من بهتر از هر کسی معنی گرسنگی و عواقب و عوارض ناشی از آنرا بدانم. در بدو اعلام جدائی از فرقه ؛ اول به زندان داخلی اعزام شدم و سپس بر خلاف کلیه ضوابط بین المللی ؛ فرقه من را تحویل استخبارات عراق داد. مدتها زیر ضرب شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی ماموران صدام حسین بودم. بعد از شکنجه ها و بازجوئی در مناطق نامعلوم مرا تحویل زندان استخبارات بغداد دادند. در این جا با شش تن از همرزمان و یاران جدا شده در زندانی که شباهت به یک تعمیرگاه داشت نگهداری میشدیم که چندی بعد با اتوبوس مخصوص محکومین عادی به زندان عمومی حله منتقل شدیم. داستان تحمل شبها و روزهائی وحشتناک درآن زندان نیز به تعریفی دیگر نیاز دارد. هفت روز هم در زندان حله بودیم که باتفاق این یاران ما را به کمپ پناهندگی شوملی منتقل کردند. ماجراهای دهشتناک آن روزگاران غیرقابل تصور را هنوز در جائی بازگو نکرده ام ولی در آینده نزدیک بطور مفصل بدانها خواهم پرداخت. در کمپ شوملی ما هفت نفر چند روزی در محوطه ای باز و بدون داشتن هیچ سرپناهی روزگار سپری میکردیم تا اینکه یک جوانمردی ما را به کلبه خویش جای داد. آن جوانمرد یک سرباز فراری و برادر یکی از جدا شده ها بود ولی خود نسبتی با فرقه نداشت. اول هشت نفر بودیم و بعد تبدیل شدیم به هفده نفر. یکی از بهترین نمونه های زندگی تشکیلاتی را در آن اتاقک به نمایش گذاردیم. فرقه هر از چندگاهی یک کامیون مواد غذائی و اسکانی به همراه یک پزشک به کمپ میفرستاد. نه آن گردن فرازی و شان انسانی ما اجازه میداد و نه مایل به شکست غرور و آزادگی خویش بودیم که از آنها چیزی بگیریم و نه انها به ما چیزی میدادند. قبل از دوران حمله نیروهای متفقین به عراق ؛ دیگر هیچ نوع امکانی برای زنده ماندن ما در کمپ باقی نمانده بود. من در اثر مصرف آب گندیده از یک لجنزار دچار بیماری دیزآنتری شدم. غذای روزانه ما دو عدد خرما (که آنرا هم آن جوانمرد از درختان اطراف کار میگرفت) و فقط یک قرص نان به اندازه نصف کف دست بود که بچه های با تجربه زندگی در کردستان ؛ نانها را پخته و بین دیگران تقسیم میکردند. ولی من حتی آن یک قرص نان را هم نمیتوانستم بخورم ؛ وزنم از یکصد کیلو به پنجاه کیلو تقلیل یافته و به گفته یارانم بطور کامل حواسم را از دست داده تاجئیکه قادر به شناختن افراد نبودم و در اغماء و در حال مرگ. آخرین محموله فرقه که به کمپ رسیده بود یکی از یاران به نزد انان رفته و شرائط مرا را توضیح داده و خواستار فقط یک شیشه آب نوشیدنی میشود. بخصوص که او سرتیم کاروان فرقه را میشناخت ؛ این فرد حالا از فرقه جدا شده و مطالبی در مورد فرقه گرائی هم قلمی میکند. پزشک گروه هم طبق معمول گویا فرید بود. سرتیم گفته بود: ما حتی یک قطره اب هم به مزدوران نمیدهیم ؛ بگذارید در همان حال بمیرد ؛ یک مزدور کمتر ؛ برای ما بهتر ؛ این مواد جهت مصرف ساکنان شریف کمپ هست و نه بریده مزدوران پاسدار. به هر تقدیر کسانیکه مواد فرقه را گرفته بودند ؛ به کلبه ما امده و با دادن آب و مقداری دارو ؛ مرا از حالت کما و اغماء بیرون آورده بودند. منت دار همه ان عزیزان هستم و یاد آنان پیوسته در نزد من گرامی هست. ولی آنچه که مرا دوباره به زندگی باز گرداند ؛ عزم ؛ اراده ؛ انگیزه و امید به آینده بود. آینده ای که بتوانم با افشاء جنایات فرقه و شناساندن چهره کریه آنان به جهانیان خواب خوش را از چشم سران فرقه بگیرم. همانگونه که ذاکری با رگهای بیرون زده از گلویش فریاد میزد: تو با این کارهایت (بخوانید با افشاگری هایت) خواب راحت را از چشمان رهبری گرفته ای …. و همان بود که به شنیع ترین و غیر انسانی ترین و ناجوانمردانه ترین شکل ممکن دست بکار شدند تا بقول خود ؛ از من انتقام بگیرند. فرقه از آنجائیکه هیچ حد و مرز و پرنسیپی در اینگونه موارد نمی شناسد ؛ برای انتقام از من به حریم خصوصی من تجاوز و با شخصی که زندگی مشترک داشتم ارتباط برقرار میکند.
یکی از بنیادی ترین اصول اخلاقی و انسانی احترام به حریم خصوصی اشخاص و عدم تعرض به آن بخصوص در فرهنگ ما ایرانی ها هست. ولی فرقه به کدام یک اصول اخلاقی و انسانی پایبندی دارد که به این یکی هم داشته باشد. این سرلوحه فرقه در سالیان گذشته بوده و هست که: هدف وسیله را توجیه میکند. وقتی هدف انتقام گرفتن از جمشید تفریشی باشد ؛ سودجوئی از هر وسیله ای مجاز و مشروع هست ؛ ولو رسوخ به حریم شخصی و خانواده. فرقه با سوء استفاده از شکاف بین من و به اصطلاح شریک زندگی سابقم ؛ با تملق و چاپلوسی به او نزدیک شده و ضمن اغفال وی ؛ به منزلش راه می یابند. بقیه ماجرا روشن هست ؛ یکی از برنده ترین سلاح آنها تطمیع هست ؛ بخصوص طرف مقابل هم اگر بلند پرواز باشد. این یک قاعده کلی هست که اطراف لانه شیر ؛ همیشه تعدادی شغال پرسه میزنند. این شغالها مترصد فرصتی میمانند که شیر از لانه بیرون بیاید تا بدانجا نفوذ کنند بامید اینکه بتوانند به ته مانده های شیر دسترسی داشته باشند. برای این شغالها فرقی نمیکند که چه چیزی و چه مقداری از لانه شیر به غنیمت میگیرند ؛ ولی بنا بر اصل صفت شغالی ؛ لاشخوری را دوست دارند. فرقه همانند شغال هست در این معادلات که در نبود شیر و به محض ترک محل ؛ بدانجا سرک میکشد بامید اینکه از ته مانده های شیر ؛ شکمی از عزا در بیاورند. این شغالها هنگام سرک کشیدن به محل زندگی سابق من به چند کپی که انداره انگشتان دست هم نبود دسترسی پیدا می کنند. اینها فقط چند عدد از میان صدها مدارکی بوده که از آنجا خارج کرده بودم. فرقه با زیر پا گذاشتن تمام پرنسیپ ها و اصول اخلاقی و شرافت انسانی و اجتماعی، بصطلاح شریک سابق زندگی مرا اغفال نموده و طبعا در قبال دستمزد ؛ آن چند کپی از مدارک جا مانده را از وی گرفته بود.سپس با اعزام سه نفر از زنان بصطلاح اطلاعاتی و امنیتی ؛ او را وادار به قصه گوئی محمل بافی وادار نموده است. سپس این شغالها ضمن اینکه چند لقمه از ته مانده غذای شیر را با ولع خوردند ؛ طوری وانمود کردند که گویا با شیر همنیشین بودند ؛ حال اینکه در عالم واقع جرات عبور از کنار شیررا هم نداشتند.حاصل این لاشخوری فرقه ؛ چاپ دو شماره نشریه و سپس یک جلد کتاب بود که همه آنها محصول خیالبافی های مالیخولیائی فرقه و بر اساس محمل بافی و قصه پردازیهای فرد خائنی بود که به عقده دارنی پرداخته بود.ولی فرقه آنگونه که خصلت تمام لاشخوران هست ؛ چنین وانمود کرد که گویا با من همنیشین شده و ان اراجیف را از من شنیده است.دلیل سکوت این چند ساله هم بدین جهت بود که بتوانم در دادگاه آنان را محکوم و سپس با در دست داشتن احکام محکومیت دادگاه ؛ مجددا و این بار با مدارک و نتایج دادگاه آنها را رسوا و به جامعه جهانی معرفی نمایم. ولی شوربختانه فرقه با تکیه به میلیونها دلار اهدائی صدام حسین و سایر درآمدهای ناشی از وطن فروشی و جاسوسی ؛ با اجیر کردن چند وکیل مجرب فرانسوی ؛ به دفاع از حرکات شرم آورش پرداخت. من که یک تنه و با کمترین امکانات به جنگ این فرقه مافیائی رفته بودم ؛ به دلیل عدم امکانات و بخصوص هزینه های سرسام آور و آمد و رفت پی در پی ؛ نتوانستم از عهده مخارج بر بیایم و آنرا نیمه تمام رها کردم. دادگاه نیز حکم داد که ما امکان رسیدگی بیشتر به این موضوع را نداریم و برای ادامه شکایت باید آنرا به دادگاهی بالاتر ارجاع بدهید. ولی من قضاوت این محکمه را به دادگاهی بزرگتر ؛ یعنی دادگاه ملت شریف ایران ارجاع خواهم نمود.این ملت شریف هست که قضاوت خواهد نمود.
کالبدهای بی روح ولی متحرک: امروز می بینم که یکصدمین روز اعتصاب غذای اسیران کمپ لیبرتی هست. آنگونه که فرقه وانمود میکند گویا ؛ این عزیزان بطور داوطلبانه اعتصاب غذا نموده اند. ولی ما خوب میدانیم که این خبر جعلی و دروغ هست. اول اینکه این افراد با میل و ارداه فردی دست به چنین کاری نزده اند. فرقه با ایجاد جو و بزرگنمائی موضوع و اینکه اعتصاب غذا تاثیری جهانی خواهد داشت ؛ انان را وادار به این اعتصاب نموده است. از سوئی این اسیران کمپ لیبرتی مانند انسانهای بی روحی هستند که فرقه ؛ روح انان را تسخیر و در اختیار گرفته و حالا دارد از کالبد آنان هم سوء استفاده میکند. این عزیزان اسیر در کمپ ؛ با کدامین عشق و آرزو و امید به آینده میخواهند زنده باشند؟ فرقه تمام عواطف را در آنان کشته ؛ عشق را از انان ربوده است. در جائیکه عشق به فرزند یعنی مقدس ترین عاطفه انسانی ممنوع هست و گناه شمرده میشود و گفتن از عشق جرم محسوب میشود ؛ به کدامین عشق و آرزو و تمنا میشود گفت که انان زنده اند؟ اینها مرگ را هم نوعی رهائی می پندارند. این تمنیات یا امیال هست که به فرد جان می بخشد و باعث میشود که انسان وجودی فعال و جنبده باشد و نه منفعل و ایستا. این اسیران لیبرتی افرادی هستد تهی از امیال و تمنیات که فرقه روحشان را تسخیر و حالا از کالبد متحرک آنان دارد بهره برداری میکند. در رابطه با تائید این گفتار ” هابز ” به روشنی این مفهوم را توضیح داده است: “زندگی چیزی جز حرکت نیست و هیچگاه نمیتواند خالی از آرزو باشد “…و ” آرزو نداشتن به معنی مرگ هست ”.ترکیه نیز یکی از کشورهائی هست که اعضاء گروههای مخالف حکومت و جدائی طلبان کرد ؛ اکثرا به اعتصاب غذا و روزه های مرگ دست میزنند. در این رابطه فتح الله گولن ؛ یک رهبر مذهبی معروف به جمعیت گلولن ؛ فتوا داده و روزه های مرگ را (حرکت انتحاری گام به گام) نامیده است. من نیز شخصا با او هم عقیده هستم و اعتصاب غذای منجر به مرگ را عملیات انتحاری می نامم. در مورد تجربه شخصی اشاره نمودم که آرزو ؛ خواسته و عشق به آینده و انگیزه رسوا نمودن فرقه و شناساندن چهره کریه آنان بر هم میهنان و بخصوص بر جامعه جهانی به من آن انرژی و توانائی را داد تا بتوانم از حالت اغماء بیرون بیایم. حال اینکه این افراد اسیر در کمپ ؛ نه روحیه ائی دارند و نه انگیزه ائی و نه آرزوی فردائی و نه تمنائی. شاید تنها آرزوی آنان رهائی از اسارت باشد و مرگ را هم یک نوع رهائی از اسارت فرقه و لیبرتی می دانند ؛ چون به هر تقدیر مرگ بهتر از اسارت و بی هویتی هست. در مقام هویت آنها بصطلاح رزمنده هستند ؛ ولی رزم با کی و چگونه و با کدامین سلاح؟ حال که عراق تحت حکومت مالکی قرار دارد و نه صدام حسین جنایتکار ضد ایران. ولی فرقه برای سرپا ماندن نیاز به خون دارد و انهم از نوع تازه. چندین مرگ از میان اعتصاب کنندگان ؛ برای چند صباحی میتواند این خون تازه را برای فرقه فراهم نماید. آنها بر بوق و مرنای تبلیغاتی دمیده و مرگ انسانهائی عاری از روح و احساس را به حساب پیروزی و ظفر فرقه گذارده و فریاد وا مظلوما سر خواهند داد.
حال که رهبر و فرمانده کل قوا فراری و دربدر بدنبال پناهگاهی جدید میگردد و بیش از ده سال هست که کسی خبری از وی ندارد ؛ دوباره چنین وانمود خواهد کرد که پیروان فرقه من آماده و گوش بفرمان من هستند تا خود را قربانی کنند. جالب هست که گفته میشود وضع حسن نصرالله خیلی بهتر از مسعود رجوی هست ؛ حداقل او برای نشان دادن اینکه زنده هست ؛ هر از گاهی یک نوار ویدیوئی پخش میکند ولی رهبر فرقه صدائی بیش ندارد ؛ وعده ائی هم بر این باورند که آنهم جعلی هست. انها هم حق دارند چون اصلا سرتاسر وجودی این فرقه جعلی هست و با امور جعلی سرپا مانده و روزگار و دمهای آخر را سپری میکند. از سوئی همسر همردیف رهبر و جانشین فرمانده کل قوا و رئیس جمهور خود خوانده و خود ساخته ” که البته برای او هم کسی تره خرد نمیکند ” اقدام به جست و خیزهای تبلیغاتی و شوهای تلویزیونی میکند. او هم که غرق در زندگی پر زرق و برق خویش بوده و گویا امر هم مشتبه گشته که واقعا رئیس جمهور هست. برای هر یک از ملاقات های آنچنانی ؛ یک لباس مخصوص و ست هماهنگ برای وی تهیه دیده میشود. حداقل قیمت یک دست لباس وی بیست و پنج هزار یورو هست که با بقیه مواردی که ست میکند ؛ قیمت انها به چهل هزار یورو میرسد. زمان مانیکور ؛ پدیکور در مقر فرقه ثابت هست و مانیکوریست و پدیکوریست بطور مرتب هفته ائی دو بار حاضرند. پزشکان مخصوص برای هیپوساکشن و در فرم ماندن خانم رئیس جمهور هم در محل سکونت وی پیوسته در رفت و امد هستند. مواد و کرمهای کاملا مخصوص برای جوان نگاه داشتن پوست خانم در دستور کار همیشگی هست. پزشک اوتوپسی رئیس جمهور هم هفته ائی یکبار پوست او را چک میکند. اینها را بدون دلیل عرض نمیکنم و یا اینکه غرض خاصی داشته باشم. کاملا مستند و از روی تعریف های پزشک مخصوص این خانم تعریف میکنم. گو اینکه فرقه دیوار ذخیمی بین اخبار و اتفاقات پاریس با اسیران کمپ ایجاد نموده است ولی هر چه باشد ؛ این اخبار ولو بطور محدود بگوش آنان نیز میرسد و طبیعتا روحیه ائی برای آنان باقی نمی گذارد. گو اینکه دلیل و علت اصلی اعتصاب غذا برای آزاد سازی هفت نفر مفقود عملیات دهم شهریور لانسه میشود ؛ ولی هر روز بیش از پیش قضیه بغرنج تر میشود. اخیرا حیدر عقیلی یکی از اعضای کمیته دولتی ناظر بر تحقیقات در مصاحبه با گزارشگر رویترزاعلام نموده است: درگیری از داخل اردوگاه اشرف آغاز شده و حمله کنندگان از داخل اردوگاه آمده باشند (نقل به مضمون ـ نقص جمله از نگارنده نیست) حیدر عقیلی سناریوی دیگری را نیز مطرح نموده مبنی بر اینکه: حمله به اشرف ممکن است توسط هفت نفری که مفقود شده اند انجام شده باشد. خیلی جالب خواهد بود که اگر این سناریو درست از کار بیاید چند مدتی بعد این هفت نفر را در تلویزیون دولتی و اخبار ایران ببینیم که داستان را تعریف و چگونگی عملیات را تشریح میکنند.
یک پیام هم در انتها: قابل توجه کسانیکه اخیرا به مطالب بنده در سایتهای مختلف کامنت های ننگ باد و مرگ باد میگذارند. همانگونه که ملاحظه می کنید در مطلب فوق بطور صد درصد به فرقه مافیائی و ضد بشری رجوی حمله کردم. حتی یک مورد و یک کلمه در مورد حکومت اسلامی ننوشتم. من شما بینوایان سوته دل را میشناسم و میدانم که بدستور فرقه تمام مطالب مرا در سایتهای مختلف رصد کرده و پیغام های ننگ و مرگ میفرستید. ؛ حال که فرمول هشتاد به بیست (بنا بر سناریوهای فرقه) بهم ریخته ؛ شما را اندکی به تامل میخوانم. داستانهای عبرت انگیز ما جدا شده ها را بدقت دنبال کنید و از انها درس عبرت بگیرید. من خوب میدانم که شماها نه تنها از (س) سیاست چیزی نمی دانید حتی از (م) مبارزه هم فرسخها فاصله دارید ؛ چرا که اصلا قد و قواره و فهم شما ها به این چیزها نمیرسد. فرقه شما را اغفال کرده و اینچنین وانمود میکند که قادر هست برای شما پناهندگی بگیرد. واقعا از این مسخره تر و مضحکتر میشود محملی یافت؟ اگر فرقه قادر هست برای شما پناهندگی بگیرد ؛ پس چرا در مورد رهبر فراری خود چنین اقدامی نمیکند و او را از دربدری نجات نمیدهد؟ اگر شما نمی دانید ؛ من یادآوری کنم که مسعود رجوی از فرانسه اخراج شده است و هرگز اجازه ورود به آن کشور را ندارد. شاید این موضوع را از شما پنهان میکنند ولی حقیقت امر این هست ؛ مسعود رجوی تا اخر عمر حق ورود به خاک فرانسه را ندارد. یک سخن انسانی هم با شما دارم ؛ این بار هم که با هدایا و مبالغ نقدی به دیدن شما امدند ؛ هدایا را از انها بگیرید ؛ اشکالی ندارد ولی سئوال را هم بپرسید که چرا مسعود رجوی نمیتواند به فرانسه بیاید. اگر هم این آگاهی دهی ها موثر نبود و بر اساس ماموریت ؛ باز هم پیام ننگ و مرگ بر من و یکی دو جدا شده دیگر دادید ؛ مطمئن باشید این پیامهای شما بقدری مضحک و بی ثمر هست که حتی ارزش واکنش هم ندارد. بخصوص که صراحتا اینجا اشاره نمودم ؛ من در هر مطلب دیگری هم صد درصد بر علیه فرقه نوشته و آنان را افشاء خواهم کرد.شما هم بروید هر سنگی که فکر می کنید گنده تر بر سرتان ؛ نه سرتان را بر آن بکوبید.
جمشید تفریشی