پس از سخنان روشنگر مسول جلسه نوبت به آقای رضا رجب زاده رسید تا درفرصت پیش آمده بتواند با خانواده های حاضردرجلسه به گفتگو پرداخته وازمناسبات مافیایی رجوی وهمچنین ازیکایک عزیزانشان برایشان صحبت کند.
هنوزآقا رضا درجای خود ننشسته بود که خانم زاهدی که به اتفاق فرزندش حمیدرضا (مقیم آلمان) درجلسه حضور یافته بود خطاب به آقا رضا گفت " قبل ازهمه تبریک وصد تبریک به تو که نزد خانواده ات بازگشتی وازآن جهنم که خودم یکباربه عراق رفتم وآنجا را دیدم رها شدی. من دیگرطاقتم طاق آمده وجگرم آتیش گرفته. بابای جگرگوشه ام عبدالرضا که درلیبرتی اسیراست همین چند هفته پیشتردرچشم انتظاری فوت کرده ومن دوبل عزادارومصیبت دیده شدم. برام ازعبدالرضا بگوکه چرا نیامده وچرا وچگونه داره آن جهنم را تحمل میکنه!؟ آخه سال 1382 که من توانستم البته درحاله ازکنترلرهای رجوی وی را درآغوش بگیرم دم گوشم یواشکی گفت مادرم خیلی دوستت دارم وبه تازگی برای همیشه نزدت خواهم آمد…… بعدش برغم چشم انتظاری بازگشت وی به وطن شنیدم به زور وی را آوردند تلویزیون خودشان تا بگوید که من خانواده ندارم واین مادرمن عضو وزارت اطلاعات است!؟ عجبا به چه روزی وبا چه گروه وحشتناکی روبروشدیم که راحت بین فرزند ومادردعوا می اندازد. الان بگوفرزندم را خودت دیدی ومی شناسی ونمی خواهد بیاید؟
آقا رضا که خیلی متاثرشده بود درپاسخ به سوال مادرزاهدی مصیبت دیده گفت " بهتون تسلیت میگم. رجوی خائن باعث شده خیلی ازپدرو مادرها درچشم انتظاری دیدار فرزندانشان فوت کنند وآرزوشونو با خود ببرند. والله این قضیه شامل حال خانواده خود من هم میشه. پدرومادرم نیزبی آنکه منوببینند ازدنیا رفتند ومن وقتی برگشتم ازاین قضیه دردناک خبردارشدم والان همین غم خیلی توی سینه من سنگینی می کنه. امیددارم دیگرازاین اتفاق ها نیفتد وبا نابودی رجوی بچه هاتون نزدتون بازگردند. عبدالرضا هم خوب وسالم است ولی اسیراست وخیلی دلش میخواهد که فرارکند ومن مطمئنم شرایطش پیش بیاد حتما نزدتون خواهد اومد. خواهش میکنم اینقدربیتابی نکنید وخودتونوبیش ازاین عذاب ندین. باید دنبال راه کاررفت وکمکشون کرد که ازآن جهنم رهایی پیداکنن ".
مادردیگری درجلسه طاقت نیاورد و رو به آقا رضا گفت " عزیزمن خوش آمدی به وطنت. میشه وحید من هم بیاد. من که شبانه روز دست به دعا گریه میکنم وبه رجوی نفرین که بچه های ما را به اسارت گرفته. بچه من؛ نازنین من بنام وحید (محمدرضا)یوسفی برای کسب شغل بهتربه ترکیه رفته بود که طعمه این ناجوانمردان شد. اصلا دنبال این حرفها نبود وتولاک خودش وزندگی اش بود. تووحید منودیدی چونکه من درتلویزیون وی رادیدم که دردرگیری دستش آسیب دیده بود ومیخواست ازصحنه بگریزد ولی آدم های رجوی ایشونو به جلو حول میدادند تا کشته شود….
گریه امان این مادررنجدیده ازظلم وجور رجوی را برده بود طوریکه دیگرتوان حرف زدن نداشت که آقا رضا با مهربانی که گویی مادرخودش را دیده بود گفت " مادرمن. من ازدیدن صحنه های اینچنینی خیلی به هم میریزم اصلا نمی توانم ناراحتی وگریه شمایان را ببینم. بازباید اول به خدا توکل کنیم وهمزمان برای نجاتشون کمک کنیم. تا میتونید براشون نامه بنویسین وهم برای کمیساریا ودرخواست استمداد ورهایی آنان ازچنگال رجوی. تاکی باید شاهد پرپرشدن عزیزانتان باشید وسکوت ومماشات نهادهای به اصطلاح حقوق بشری را تحمل کنیم. الان تعادل قوا حرف اول را میزند باید به رجوی ودستگاه دروغ پردازش هجوم برد ونابودش کرد. انشاء الله شرایطی پیش بیاد ومهیا بشه که بتونید برین لیبرتی وازنزدیک وارد این کارزاربشین تا بچه هاتون نجات پیدا کنند."
آقای علی آلفته ناخوش احوال که فرزندش هادی را دراسارت رجوی دارد درطول جلسه فقط گریه میکرد وهرازگاهی زیرلب با گریه میگفت " اگه هادی بیاد من جون میگیرم وشفا پیدا میکنم "
آقا رضا پس ازاینکه با چند خانواده دیگرصمیمانه ارتباط برقرار کرد وازعزیزانشان باهاشون صحبت کرد با نشان دادن عکس عروسی یکی ازجداشده ها با خنده گفت " والله پشت گریه های شما حتما یک روزی میرسه که چهره های خندان شما را هم می بینم وآن روزدیرنیست که عزیزانتون برگردن ومثل این دوست نازنین من علی اردلانی ازدواج کنن وبه زندگی برگردن. دیروزهم پیام تبریکی روسایت انجمن نجات گذاشتم وبه دوست دیگرم آقای خاتمی ازمشهد که البته با هم به وطن برگشتیم ؛ تبریک گفتم ایشون هم به میمنت ومبارکی به کوری چشم رجوی ازدواج کردند وبا تشکیل خانواده خواستند که لذت زندگی مشترک را بچشند چیزی که رجوی ازتمام اعضایش فروگذارکرده. انشاءالله که بزودی زود همه عزیزانتون با یک جواب "نه " قاطع به رجوی ازآن جریان باطل ومخرب جدا بشن ونزدتون بازگردند.
درادامه جلسه که دوونیم ساعت بطول انجامید آقا رضا با حوصله تمام به سوالات خانواده ها پاسخ گفتند وحول راه کارهای نجات اسرای لیبرتی به تبادل نظرپرداختند وبخاطرثبت درسینه تاریخ یک عکس یادگاری هم انداختند.