ابر فرقه – قسمت هفدهم

High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب "فرقه ها در میان ما"
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه 10 سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است  
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
***
برگردیم به درون فرقه، در هر فرقه ای مسئولین همواره رابط بین رهبر و اعضاء هستند که این مسئولین در فرقه رجوی حول سه محور فعالیت می کردند:
1- گزارش تمامی فعالیت های خود وافراد تحت مسئولیت هایشان به مسئول بالاتر و نهایتا به رهبر فرقه
2- آرام کردن افراد و متقاعد کردن آنها به هر آن چیزی که رهبر فرقه می گوید.
3- ممانعت از خروج اعضاء از گروه
فرد به تدریج در تشکیلات متوجه تقابلات درونی خود می شود و جنگی همواره با درونش دارد که به آن تناقض می گوییم و تناقض یعنی، کارهایی که انسان در حال انجام آنهاست فکرکند اشتباه است. و همیشه نگران تراوشات طبیعی ذهن خود در برابر دستورات فرقه است از طرفی احساس می کند همواره جمع می تواند ذهن او را بخواند و به تردیدها و طرح هایش پی ببرد. بنابراین همواره سعی می کند در محتوا تغییر کند تا خود را از تیررس اتهامات جمع برهاند. اما علی رغم این تمایل به تغییر در هر فرد، در فرقه هم چنان خشونت در درون فرقه رجوی برای اعمال هم نوایی در بین اعضاء و همچنین برقراری نظم تشکیلاتی استفاده می گردد و زندان ها برقرار است.
بر اساس اعمال جبرهای تشکیلاتی، یک فرقه و گروه مانند یک دسته بزرگ پرندگان، به هم متصل به نظر می رسند که با یکدیگر پریده و با همدیگر جیک جیک می کنند. عجیب اینکه هیچ نشانه ای از جبر و خشونت در این پرواز زیبای پرندگان به چشم یک بینندۀ خارجی دیده نمی شود.
* * * * *
 برای درک بهتر  و بیش تر عملکرد فرقه ها، جالب است نگاهی به مواردی بیندازیم که برای افراد تازه جدا شده و البته برای خودم در بیرون فرقه تاز گی داشت:
– موبایل و گوشی تلفن در تمامیتش
– پول خرج کردن (واضح تر این که برای تهیه چیزی دست در جیب کردن و پول دادن)
– نه گفتن به کسی
– آزادی پوشش و لباس
– آزاد فکر کردن
– خود بودن
– اختیار ساعات خواب و بیداری
– داشتن حق انتخاب در زندگی و کارهای روزمره
– داشتن حق دفاع از خود زمانی که مورد توهین قرار می گیرد
– اختیار داشتن رفتارهای خاص خود
– احساس زنده بودن و نفس کشیدن
– غذا خوردن طبق میل و زمانبندی فردی
– راحت با هر کسی صحبت کردن
– احساس لذت از زیبایی ها
– تمایلات جنسی و….
این ها همه تنها بخشی از آزادی هایی است که در اکثر فرقه های جهان اعضاء از آنها محروم هستند.
وضعیت ما در فرقه رجوی مانند زندانیانی در کشوری دیگر بود که حتی امکان بازدید افرادی از عفو بین الملل و صلیب سرخ جهانی برای کمک به ما وجود نداشت. با همه اعضای فرقه در اشرف مانند  یک بچۀ ناتوان رفتار می شد و دراصل همه اعضاء مثل قربانی بودند که گرفتار فرقه شده و راه برون رفتی نمی دیدند رهبر فرقه دیکته می کند و اعضاء هم صرفا همین دستورها را اجرا می کنند.
جالب تر این که در مناسبات رجوی هیچ تولدی وجود ندارد ولی مرگ زیاد است چون یک فرقه است هیچ مرگی در فرقه رجوی، بطور رسمی به ثبت نمی رسد و اصولا هیچ کدام از کارت های هویت معمولی جامعه در فرقۀ رجوی شناخته نمی شود و ارزش ندارند و هر کس یک اسم مستعار را فقط یدک می کشد و هویت مشخص و حقیقی اجتماعی ندارد، چرا؟ چون هر وقت که رهبر لازم  دید براحتی بتواند فرد مورد نظر را معدوم نماید و حتی از خون او نیز بعنوان یک شهید مقاومت استفاده و ارتزاق کند.
اغلب ما افراد جدا شده از فرقه تا مدتها نمی دانیم با محیط خود چگونه برخورد نمائیم. اعضاء فرقه ها اغلب بعد از بیرون آمدن در خصوص اینکه چه کسی هستند و اینکه آیا فرد خوبی هستند یا نه دچار سردرگمی شدید می شوند.
بطور مثال یک زوج با پسر 4-3 ساله خود در سال 1375 چند روز مانده به نوروز 1376 وارد فرقه شدند، آنها بدون هیچ اطلاعی از مناسبات فرقه وارد شده بودند و عضو گیرنده هم بدون دادن هیچ اطلاعاتی از طلاق درون مناسبات و نداشتن بچه، با فریب و نیرنگ آنها را وارد مناسبات و قسمت پذیرش فرقه کرده بود ابتدائا آنها را فورا از هم جدا کردند  وتنها بعد از چند مراجعت به داخل کشور، نهایتا نفرات فرقه موفق شدند پسربچه را به پیش مادربزرگ برده و به او بسپارند.
پدر و مادر نیز بعد از طلاق اجباری و چندین سال عذاب و شکنجه روحی نهایتا آرام! پدراین خانواده مورد بحث که هم اتاقی من در خوابگاه بود در عملیاتی مسلحانه در تهران نارنجک کشید و مادر با قلبی شکسته و روحی متالم از رنج سالهای حضور فرقه و جدائی از پسرش نیز در سال 83 یا 84 از طریق صلیب سرخ و عفو رهبری ایران واردکشور شده و به خانه پدری بازگشت! این یک مثال از هزاران نمونه بود که من خود از نزدیک شاهد آن بودم.
حال خودتان قضاوت کنید. فرقه رجوی چه بلائی به سر جوانهای این مملکت و خانواده های آنها آورده است و می آورد.
شاید تعجب کنید که:
فرمان قتل اعضاء نیز از اختیارات رهبر یک فرقه محسوب می شود. فرمان قتل و بقول مسعود رجوی اعدام انقلابی عضوی که از گروه فرار کرده است و بقول او به رهبری خیانت کرده، در موارد متعددی ثابت ومحرز شده است و شما فرض کنید وقتی بصورت علنی چنین حکمی را رهبر فرقه در حضور هزاران پیرو خود صادر می کند چه انعکاسی در جمع و اعضاء ایجاد می کند. و قطعا در نشست های محرمانه و پشت پرده همه کسانی که جدا می شوند و سرنوشت خود را از چنین فرقه وحشتناکی جدا می سازند باید به مرگ محکوم شوند.
بطور مثال "ادهم طیبی" در سال 77-78 از اعضای قدیمی فرقه در یکی از ماموریتهایش به بغداد در یک فرصت مناسب فرار کرده و نهایتا با موفقیت خود را به اروپا رساند.
رهبر فرقه در اولین نشست جمعی بعد از فرار طیبی رسما چنین حکم داد:
ادهم خبیثی (طیبی) بما خیانت کرد و سزای خیانت مرگ است و من فرمان اعدامش را درهر کجای جهان که او را یافتید از هم اکنون صادر می کنم بر مجاهدان انقلابی ام وظیفه است که او را به سزای خیانتش برسانند. فرار او،  مثل جرقه ای در دل هزاران پیرو فرقه که در اشرف اسیر بودند نوید بخش فردای آزادی را داد و اکثرا در دل، او را تحسین کردیم و به شجاعت و جرأت او غبطه خوردیم!
ما اعضاء در فرقه رجوی مانند کودکان و نونهالان رهبر بودیم و از ما انتظار می رفت بچه های حرف شنویی باشیم و به رهبر بعنوان همه چیزمان نگاه کنیم.
رهبر فرقه خصوصیات منحصر بفرد متعددی دارد، رهبر خود آینه ای است که منعکس کننده خصوصیات درون فرقه است. رهبر هیچ محدودیتی برای خود قایل نیست او می تواند رؤیا ها و تمایلاتش را در جهانی که پیرامون خود بوجود می آورد، زنده نماید. او می تواند افراد را به سمتی هدایت کند که خواسته های او را برآورده کنند. او می تواند جهان پیرامون را واقعا جهان خودش کند و عکس های خود و زنش (مریم رجوی) را بر سر در تمامی سالنهایش نصب کند و همه را به اطاعت فرا بخواند. رهبران فرقه علیرغم اینکه عقاید پیشرو و ممتاز ارائه می کنند ولی در عملکرد هایشان بسیار عقب مانده عمل می کنند و این از دوگانگی فرقه هاست.
اغلب آنچه رهبران فرقه ها خلق می کنند، شبیه به رویاهای یک بچه در حال بازی است که جهانی با اسباب بازی ها و بازیچه های خود، خلق می کند.
بچه در دنیای بازی خود احساس قدرت مطلق می کند و برای مدتی حاکمیت مطلقه مخصوص بخود را خلق می نماید و مانند مسعود رجوی دچار این توهم می گردد  که ادارۀ یک کشور هم مثل اداره چند تن آهن سرد و چند هزار نفر پیرو چشم و گوش بسته و در بند و اسیر است. اما واقعیت چیز دیگری است.
آنها (اعضاء) کلماتی را که او می خواهد خطاب به او بر زبان می رانند و رهبر فرقه هر کس را هر طوری بخواهد تنبیه می کند. ذهنیات شخصی رهبر فرقه، بانی نظامی است که او وارد عمل می کند هیچ باز خوردی وجود ندارد و هیچ انتقادی به رهبر مجاز نیست. وقتی او عاقبت پیروان خود را با موفقیت وادار به اطاعت می کند، می تواند قدرت نامحدودی را البته فقط در قلمرو خودش تجربه کند و پیروان خود را وارد کند تا هر عملی که او دستور می دهد انجام دهند. او قدرتمندترین کارگردانی می شود که می توان تصور کرد نه فقط یک کارگردان آدمک ها و بازیگران، بلکه کارگردان زندگی واقعی و بازی واقعی براساس تمایلات و رویاهای خودش میباشد.
همانطور که یک بچه آدمک ها را در یک سرزمین فرضی به هر طرف می برد. رهبر فرقه نیز افراد را به حرکت در می آورد، هدایت می کند، تنبیه می کند و حتی کسانی را که اطاعت نکنند، می کشد.
اما تفاوت اسباب بازیهای یک بچه و اعضای فرقه در این است که رهبر فرقه با انسان های واقعی سروکار دارد و حتما زمانی خواهد رسید که اگر این سرکوب فرقه ای برداشته شود این بار اوست که مثل یک بازیچه بازار فاحشه ها در دنیای سیاست و حقوق بشر توسط قدرت های بین المللی و آزاد یخواهان واقعی دنیای بیرون به این سو و آن سو کشیده خواهد شد. و تا آن موقع دنبال سوراخ موشی خواهد بود که چند صباحی خود را از نگاه نافذ و منتقد جدا شدگان و حامیان حقوق بشر مخفی نگه دارد  و از محکومیت در دادگاههای بین المللی فرار کند.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا