ننگ و نفرین بر فرقه رجوی

امروز در سایت افشارگر که وابسته به فرقه تروریستی رجوی است٬ مزخرفاتی را دیدم که در ابتدا بدلیل مشغله زیاد کاری خواهان پاسخگویی بدان نبودم٬چرا که از قدیم گفته اند  جواب ابلهان خاموشی است!  اما حیفم آمد چیزی نگویم چراکه شاید این قلمداد شود که حرفهایشان را قبول دارم و مثل همیشه که دچار سوءتفاهم هستند بازهم به همین درد دچار شوند!
در ابتدا بگویم که اصلا دنبال این نیستم که بگویم مزدور وزارت اطلاعات یا هرکجای دیگر که شما بگویید نیستم! آقا هستم! خوبش هم هستم! به هیچکس هم هیچ ربطی ندارد!! اگر افشای جنایات شما در عراق و اینهمه ظلمی که در حق من وامثال من کرده اید٬ مزدوری است٬با صدای بلند فریاد میزنم که مزدورم!خوب شد؟! اینکه افشای جنایات شما در حق مردم ایران٬ اینکه چه جنایاتی درحق نیروهای خودتان انجام داده اید٬اینکه در زندانهای اشرف چه ها که برسر نیروهای خودتان نیآوردید٬ مزدوری است یا اعمال کثیف و خیانتکارانه شما درحق مردم ایران که شامل فروختن اطلاعات سربازان ایرانی به صدام برای دریافت چند دلاری پول٬کدامیک مزدوری است را بعهده مردم ایران میسپارم!
یک دست خط از من چاپ کرده اید در تاریخ 10/7/1370 که نوشته ام میخواهم در ارتش آزادیبخش بمانم  و… بله دقیقا دست خط من است! من از شما ممنونم که اینرا چاپ کرده اید.بدلیل اینکه این دست خط دقیقا مال زمانی است که من برای مسعود رجوی نامه نوشتم و گفتم که آقا جان من برای ماندن نیآمده بودم. روزیکه من از آلمان به عراق فرستاده شدم٬خانم پری بخشایی یا (خواهرشمسی) و خانم فهیمه اروانی یا (خواهر فاطمه) که آنزمان از مسئولین وقت پایگاه های سازمان در آلمان بودند بمن گفتند: که تو هروقت بخواهی٬در کوتاه ترین زمان تورا به آلمان بازمیگردانیم! و همچنین گفتند: که تو مانند بچه های خودمان میمانی و با بقیه فرق داری و…     و من که در آنزمان 15 سال بیشتر سن نداشتم و هدفم از آمدن به عراق دیدن خواهر وبرادرم بود به حرف آنها اعتماد کردم. برای رجوی نوشتم که الان مدتی هم هست که از درس و مشقم عقب افتاده ام و میخواهم برگردم! که چند روز بعد از این نامه شهره عین الیقین که فرمانده لشکر 91 و مسئول ما بود مرا صدا کرد و گفت: باید برویم اتاق خواهر افسانه که فرمانده بالاتر ما بود  و با تو کار داریم! که بعد از رفتن بآنجا٬هم او بود و هم زهره اخیانی پلید که پنداری  قاتل پدرشان را دستگیر کرده اند! هرچه فحش و ناسز اکه لایق خودشان بود٬بمن دادند ودست آخر بمن گفتند: تو مزدور وزارت اطلاعات هستی!!  و ادامه داد که سازمان دستش تا آرنج در خون است و تو از رفتن حرف میزنی و باید برایت نشست جمعی تشکیل بدهیم تاجمع به وضعیت تو رسیدگی کند! منظور از نشست جمعی این بود که جمعیتی نزدیک به 100 نفر در سالنی بزرگ جمع میشدند و تو را در مقابل خودشان قرار میدادند و هرکس هرفحشی بلد بود و از آب دهان انداختن و کتک و… سرت میآمد! من پیش خودم حساب کردم که الان تازه 18-19 سال سن دارم و اگر 5 سال دیگر هم رژیم سرنگون شود و از این جهنم نجات پیدا کنم٬ باز هم برای بازگشتن به زندگی خیلی دیرنیست! چرا که این نشست جمعی پایان کار نبود. بعد از اینکه نشست جمعی تمام میشد٬ دو سال بایستی در خروجی یا زندان سازمان حبس میکشیدم و تازه بعد از دو سال بعنوان یک شهروند ایرانی به اداره اطلاعات عراق تحویل میشدم که از آنجا مستقیما به زندان ابوغریب فرستاده میشدم.که زنده در رفتن از آنجا کار هرکسی نبود! بهمین دلیل نامه نوشتم که" آقا من از خود رجوی هم مجاهد ترم!!" و میخواهم بمانم و… چون راهی دیگر نداشتم! پیش خودگفتم انطباق کار میکنم تا ببینیم چه پیش میآید! این از این دست خطی که رو کرده اید٬ حتما پیش خود فکر کرده اید که عجب برگی زمین زدید!! حالاکه شما اینقدر مدارک خوبی دارید٬ لطفا نامه ای هم که  اوایل سال 1370 و بلا فاصله بعد عملیات مروارید و کردکشی های شما درعراق به مسعود رجوی نوشتم که میخواهم بروم هم چاپ کنید! واقعا ممنون میشوم اگر این کار را بکنید چون ابعاد قضیه بیشتر رو میشود! همچنین صورت جلسه نشستهایی را هم که برای من گذاشتید هم چاپ کنید! البته نیازی بدان نیست.چون تمام صورتجلسه فحش و ناسزاو آب دهان انداختن محمد شریف دانش پیپ و نژاد علی نژاد و دیگر نوچه های شما بود! راستی درخصوص 2 ماهی که در انفرادی بودم هم مطلب بنویسید! اگر خاطرتان نیست٬ یادآوری میکنم.زندانبانان من ٬نژادعلی نژاد و علیرضا زائرمقدم بودند و در لشکر 91 در یک بنگال سبز رنگ٬زندانی ام کرده بودید. روزی دو نوبت صبح و شب برای استفاده از سرویس بهداشتی هم اجازه خروج داشتم!اگر مدارکی در این خصوص دارید هم چاپ کنید! راستی در خصوص اینکه مرا در چه سنی به عراق آوردید و آیا این٬ طبق قوانین بین المللی درست است یا نه هم مطلب بنویسید! شما مرا در سن کمتر از 15 سال به جنگ فرستادید واین در شرایطی بود که به هیچ عنوان  ٬ و در هیچ کجای جهان تحت هر نامی قانونی نیست! من اصلا برای جنگ به آنجا نیآمده بودم ولی شما از من و از نیروی نوجوانی ام٬ در راستای رسیدن به اهداف خود سوءاستفاده کردید و این کار جرم است! شما تصور نکنید که من دیگر آن "کامبیزی" هستم که در دنیای بسته و تاریک سازمان بودم! در دنیای خارج از شما٬هربچه حتی خردسالی٬ یک کامپیوتر دارد که بآن به هر اطلاعاتی دست پیدا میکند.پس دیگر نمیتوانید برای من مزخرفات٬ سرهم کنید و از جهل و ندانستن اعضاء در تاریکی مانده تان٬ سوءاستفاده نمایید و حق و حقوقشان را پایمال کنید!
اما نکته بعدی:گفته بودید که او بلافاصله بعد از حمله امریکا از ترس٬ تمامی اعتقاداتش را از دست داد و کلی و انتقاد و اشکال سر سازمان به ذهنش زد! واقعا برایتان متاسفم! اصلا بازم حرف شما! آقا من ترسیدم!! خوب شد؟! باز خدا را شکر که ما گذاشتیم چهار تا هواپیما بالا سرمان رد شدند و چهار تا بمب روی سرمان ریختند و ترسیدیم٬ مهرتابان که دو هفته قبل از بمباران و شروع حمله امریکا با آخرین سرعت ممکن٬به قلب پاریس عقب نشینی کرد را دیگر چطور توجیه میکنید؟! تازه خبر آمده بود که ازبس سرعت عقب نشینی خواهر مریم بالا بوده٬ و بدلیل ساییدگی لنت های ترمزش٬ نتوانسته در خشکی متوقف شود و به داخل رودخانه افتاده است!! اما خیلی دوست دارم بدانم این مطلب در خصوص من را چه کسی سر هم کرده است.این بیچاره گانی که فقط میخواهید یک چیزی گفته باشید اگر من ترسیده بودم٬در کل  محور7 که شاید بیش از 100 خودروی زرهی داشت٬ دو نفر تانکهایشان را وسط صحنه بمباران رها نکردند! یکی مرتضی حسن زاده بود و یکی من! چرا میخواهید بی عرضگی خودتان در اینکه نفرات قسم خوردتان ٬اینگونه به افشاگری علیه شما میپردازند را باینگونه دروغ ها توجیه کنید؟ دوست دارم بدانم آن شازده یا پرنسسی که این داستانهارا برای من درآورده ٬چند تا جای زخم تیر و ترکش در بدن دارد؟ چند بار در معرض کشته شدن قرار گرفته و مرگ را به چشم دیده است که اینگونه بمن میگوید تا صدای بمب شنید به منتقد سازمان تبدیل شد!! یک جای سالم در بدنم ندارم! از سرو صورت و گردن و کمر و دست و پایم پر است از جای تیرو ترکش! هرجا ماموریت خطرناکی بود پیش قدم بودم!  پس فرومایگی را کنار بگذارید ای نیروهای سازمان دروغ وتظاهر!!
اما در خصوص اینکه گفته بودید که بصورت مخفیانه فعالیت میکند٬ آقا دوست دارم اینگونه فعالیت کنم! به شما چه؟!شما از بس در یک فضای بسته و فرقه ای بوده اید٬فکر میکنید که همه چی باید زوری و دستوری باشد. نه خیر! اینگونه نیست! در یک فضای آزاد و دریک جامعه معمولی٬هرکس هرگونه که مایل باشد و تا هر حدی که بخواهد٬و درهر زمینه ای که دوست داشته باشد٬فعالیت میکند! شما متاسفانه چون در زمان اصحاب کهف هستید باینگونه آزادی ها آشنا نیستید! این از این. اما چرا به اسم مراد فعالیت میکنم. خدا رحمت کند سعید سید مراد را! بیاد سید مراد٬ باین اسم می نوشتم!اوهم دل پر خونی از دست شما داشت! چه درد دلها که برای من نمیکرد!  چه بلاها که در خروس آباد و به اتهام نفوذی سرش نیآورید؟! چه شکنجه ها که نشد. اینکه اسم مراد را انتخاب کردم بیاد او بود.خدا رحمتش کند! پس این هم از ا ین "برگ واقعا عجیب و غافلگیر کننده ای که رو کردید!!!!!"
یکی دو تا دست خط دیگر هم که مربوط به سال 1380 میشده را هم از من چاپ کرده اید! بازم ممنون که این لطف را کردید.چرا که حرفها و افشاگریهای مارا بیشتر ثابت کردید! لازم به توضیح است که این دست خط ها مربوط به نشستهای معروف به طعمه است که در قرارگاه های مختلف سازمان بخصوص قرارگاه باقرزاده برگزار میشد!خون ما را درشیشه کرده بودید و صبح تا شب نشست و فحش و فحش کاری که بیایید اثبات کنید که ما طعمه وزارت اطلاعات هستیم! واقعا گندش را بالا آورده بودید.خاطر مبارکتان که هست که چه نشستهای خسته کننده و مشمئز کننده ای بود؟!داستان هم از این قرار بود که روزی خبر آوردند که نشست رهبری است و یالله آماده شوید و برویم. وقتی نشست شروع شد٬ مسعود رجوی که پنداری کشف جدیدی در زمینه اتم را به تنهایی انجام داده است٬ برگشت گفت: که همگی شما ته ذهنتان اینست که اگر یکروزی بریدید و نخواستید در سازمان بمانید٬ بایستی به خارج فرستاده شود!! واقعا کله سر ما میخواست اسفناج سبزبشه!! و ادامه داد که به کسی که این فکر را داشته باشد میگویند طعمه و طعمه از پاسدار و وزارت اطلاعات بدتر ا ست و….یعنی خودش برید و دوخت و اصلا یک وضعی…
آخرش هم نه فقط از من بلکه همه را مجبور کردید که گزارشات متعدد بنویسند که ما به هیچ عنوان در هر شرایطی و در صورت بریدن از سازمان٬ به خارجه نمیروم.چرا که کسی که خارجه دوست داشته باشد٬طعمه است و هزار بار از پاسدار خطرناکتر است!خوب ما هم نوشتیم! از قدیم گفته اند که اگر زورت به فلانی نرسید٬ بهش بگو عموجان!! مثل شما که زورتان به صدام نمیرسید بهش میگفتید بهترین دوست و برادر و متحد استراتژیک!! بعد که سرنگون شد و دیگر قدرتی نداشت٬یک شبه شد دیکتاتور عراق.یا زمانی امریکا امپریالیست جهانخوار بود٬ ولی وقتی  با سلاح ٬بالای سرتان آمدند٬ یکدفعه مواضعتان تغییرکرد و دختران جوانتان را برای پذیرایی شام و نهار از افسران و سربازان امریکایی صدا میکردید!امریکایی ها را به بستنی سازی و نوشابه سازی قرارگاه دعوت میکردید و با چه شوق وذوقی میگفتید: واااای "میجر وایت که یک فرمانده امریکایی"بود٬ چقدر خوشش آمد از بستنی!! آخر فرومایگی و رذالت!! جالب هم اینجا بود که بعد از دو ماه نشستهای خسته کننده و تهوع آور که رجوی خودش راخفه کرد از بس حرف میزد و تاکید داشت که دیگر به هیچ عنوان کسی را به خارج نمیفرستیم و حتی اگر کسی بیماری خاص داشت نبایستی به خارج از عراق فرستاده شود و حتی کسانی که پاسپورتهای کشورهای خارجی هم داشتند را مجبور کردند که نامه ای به سفارت آن کشوردربغداد بنویسند که ما میخواهیم پاسپورت را پس بدهیم و… ولی کمتر ا ز یکماه بعد از آن مریم رجوی٬ بهمراه یک گروه از نزدیکان ونورچشمی هایش٬ شال و کلاه کردند و راهی فرانسه شدند!! که دقیقا عملکرد یک گروه ای را نشان میدهد که تفکرات فرقه ای دارد!! از همه این حرفها هم که بگذریم٬ آقا!  از من دست خط دارید که نوشته ام اگر بریدم٬خارج نمیروم!درسته؟ خب منم که نرفتم! من ایرانم! حالا ناراحتی شما سرچیه؟! بعدشم قرار بود که اگر بریدم٬مرا به ایران بفرستید٬ چون عرضه نداشتید و مثل همیشه پای حرفتان نبودید٬ خودم آمدم ایران!! حالا بد شد یکبار سر حرفمان ماندیم و گفته بودیم خارجه نمیرویم و نرفتیم؟!!
مطلبی دیگر هم که لازم میدانم بآن جواب بدهم در خصوص حمله نیروهای عراقی به اشرف و کشته شدن 52 تن از بچه های سازمان منجمله خواهر خودمن بود! اولین و آخرین مسئول کشته شدن نیروهای سازمان در عراق٬مسعود رجوی ا ست! اگر عراق  و قرارگاه اشرف یا هر قرارگاه دیگر سازمان٬جای  امنی است٬چرا خواهرمریم و برادر مسعود خودشان تشریف نیمآوردند در مرکز لشکر مجاهدین و در پایتخت زندگی کنند؟! مگر خواهر مریم رییس جمهور نیست؟مگر میشود رییس جمهور در پایتخت نباشد؟شما که میگفتید اشرف پایتخت ماست! پس وقتی خودتان و نزدیکان و بستگان خودتان را در اشرف نگه نمیدارید٬یعنی که اشرف ناامن است. وقتی که عده ای را به بهانه نگهداری از وسایل در اشرف نگه میدارید٬یعنی که گوشت را جلوی گربه میگذارید و این یعنی به کشتن دادن این افراد! عده ای از مسئولین بالای سازمان بدون سلاح و امکان دفاع٬چرا باید در قرارگاه اشرف رها شوند تا هر بی سر وپایی بیاید و آنها را شبانه بزند و برود!؟ شما به قصد اینکار را کردید! و نخستین مسئول خون این افراد٬مسعود رجوی است!شما اینکار را کردید که هم استفاده تبلیغی کنید و خوراکی برای رادیو و تلوزیونتان درست کنید٬ و هم از دست کسانی که سالها در سازمان مسئله دار بودند و البته اطلاعات زیادی داشتند مانند محمد گرجی٬ به شکل معقولی راحت شوید!
اما بگذارید بگویم هرچند پیشتر هم گفته ام که اگر من از سازمان جدا شدم٬بدلیل نایستادن رهبری سازمان بروی اصول و اعتقاداتش بود! چطور محمد حنیف و سعید محسن و اصغر بدیع زادگان بخاطر اینکه پای اصول و عهد و پیمانشان باشند٬شهید میشوند ولی چرا هر بار مسعود رجوی بایستی جا خالی بدهد و فرار کند و غیب شود و بقیه را جلو بفرستد؟چون رهبر است و بایستی حفظ شود؟مگر حنیف نژاد رهبر و بنیانگذار نبود؟!چرا  وقتی مسعود رجوی نشست میگذارد و فریاد زنان میگوید که اگر تا آخرین نفرکشته شویم٬میجنگیم و یا بایستی آخرین نفر ما آخرین نفر دشمن را بکشد ویا برعکس… چرا وقتی هنوز جنگ شروع نشده است٬چرامریم رجوی بهمراه بالاترین مسئولین و فرمانده هان سازمان بایستی به فرانسه بروند و درجای امن وراحت برای خودشان زندگی کنند و فرمان آتش! به پیش بدهند!؟ چرا اسم امام حسین و عاشورا را آوردید ولی غافله سالار عاشورای شما قبل از روز عاشورا غیب شد و فرار کرد؟! چرا میگفتید:که صدام تنها دوست و برادر و متحد ماست ولی به محض سرنگونی صدام او را دیکتاتور عراق خطاب کردید و امریکا را دوست خود دانستید؟! مگر مسعود رجوی نبود که میگفت: اگر امریکا بخواهد به صاحب خانه ما چپ نگاه کند٬با ما طرف است و سیگار پشت سیگار دود میکرد و لاف اضافه میآمد؟ اینهمه مواضع بلبرینگی سازمان برای چه؟اینهمه خفقان در سازمان برای چه؟ شما که ادعای خلق قهرمانی دارید و سنگ آنرا به سینه میزنید٬چرا از روبه روشدن با پدران و مادران پیر نیروهای خود اینهمه میترسید؟! چرا امکان انتخاب را از نیروهای خود گرفته اید؟ چرا به آنها اجازه نمیدهید برای آینده خود تصمیم بگیرند؟! چرا حتی اجازه ندارند روزنامه ای بجز بولتن های کاملا فیلتر شده خودتان را مطالعه کنند؟چرا به آنها اجازه استفاده از کامپیوتر و استفاده از اینترنت را نمی دهید؟ بمن گفته اید که اولین بمب هواپیمای امریکای باعث تغییر مواضعم شد٬سوال من از شما این بود و از فرشته یگانه که از بالاترین مسئولین شما بود هم رو در رو پرسیدم. گفتم: مگر برادر روز اول نگفت: میآیم به عراق تا برافروزم آتشها بر کوهستانها. اکنون که در عراق دیگرنه سلاحی داریم و نه امکان فعالیتی٬اینهمه اصرار ماندن در عراق برای چیست؟ هم به فرشته یگانه گفتم و هم به دیگر مسئولین سازمان. گفتم ماندن در عراق برای سازمان عواقب خوبی از هرلحاظ ندارد.تا کی نیروها را با بیگاری کردن  و جاروی خیابانهای قرارگاه و کندن خارهای بیابانهای اشرف مشغول نگه میدارید؟ ولی شما اصرار به تباه کردن عمر نیروها داشتید.چرا که میدانستید اگر پای نیروها به خارج از سازمان برسد ٬ دیگر اثری از آنها نخواهید دید!
اینهمه بی احترامی و اینهمه فشارهای بیخودی را چرا طی سالیان روی نیروهایی که بشما امضاء خون و نفس داده بودند ٬ آوردید؟ اینهمه شکنجه به بهانه نفوذی و شک به نفوذی بودن را چرا در زندانهای سازمان انجام دادید؟ داستانهای حوض و رقص رهایی چیست؟ مگر شما نمیگویید که ما میخواهیم آزادی را برای خلق قهرمان به ارمغان بیآوریم؟ شما به نیروهای خودتان اجازه اینکه بخواهند دو کلام با هم حرف بزنند نمیدادید٬بعد چگونه میخواهید برای مردم آزادی بیآورید؟! شما پدران ومادران نیروهای خودتان را با سنگ میزدیدکه سر و کله شان میشکست٬بعد چطور ادعای دمکراتیک بودن و آزادیخواهی دارید؟ اصلا چرا یکنفر که میخواهد از شما جدا شود را به زور کتک و فحش و زندان و شکنجه نزد خود نگاه میدارید؟ شما خود باعث این شدید که نیروهای خودتان که حاضر بودند جانشان که با ارزش ترین دارایی هر انسانی است را برایتان بدهد٬ به دشمنانتان تبدیل شوند! خانه ظلم تا ابد پایدار نخواهد ماند!دیدید که چه برو بیایی در عراق داشتید و اسم" جماعه مجاهدین" که میآمد٬ همه راه ها برایتان باز میشد٬ولی دیدید که چطور همان مردم٬ شبانه بشما حمله کردند و شما را در خواب کشتند؟! چرا مواضع سازمان اینهمه به مواضع اسراییل و امریکا که هربچه ای میداند که اینها هرگز دوستان مردم ایران نیستند٬  نزدیک است؟ چرا در خصوص مذاکرات هسته ای٬حتی از اسراییل که منفور جهان است٬بیشتر سرمایه گذاری کردید و با رشوه دادن به سناتورهای امریکایی و اروپایی خواستار این بودید که این مذاکرات به نتیجه نرسد؟! چرا بود خود را نبود مردم ایران میدانید و ادعا میکنید که بدنبال منافع خلق قهرمان هم هستید؟! شما از بس دروغ به نیروهای خود گفته اید٬و ازبس نیروهای خود را مجبور کرده اید که دروغ ها و مزخرفاتتان را باور کنند٬تصور دارید که همه هم بایستی این چنین باشند!! خیر! مردم عادی جامعه٬ بسیار هوشیار و دارای عقل و درک و منطق وتشخیص هستند!! مگر خواهر نسرین یا همان مهوش سپهری در نشستها نمیگفت: گور پدر خلق قهرمان!! برای ما فقط رهبری مهم است!! چرا؟!! داستان مشت آهنین که مسعود رجوی در زمانی که سرمست از قدرت بود٬ چیست؟اگر لطف بفرمایید نوار این گونه سخن پراکنی هایش را هم٬ روی سایت بگذارید تا خلق قهرمان بداند که این زبل خان شما چه گنده گویی ها که نکرده است٬  ممنون تر میشوم!! به چه دلیل رجوی دستور داده بود اگر کسی انقلاب پوشالی و سراسر دورغ شما را قبول نداشته باشد ٬بایستی که در نهایت ٬ حذف فیزیکی شود؟! مگر مردم بچه هایشان را از سر راه پیدا کرده بودند که او اینگونه ظالمانه برای آنها تصمیم میگرفت؟! آیا فکر نمیکنید اینهمه که به خاک سیاه نشسته اید و هر قسمتی از سازمان در یک  گوشه ای متلاشی افتاده است٬بدلیل جنایات و خیانتهایی است که روا داشته اید؟ اینهمه خودکشی و خودسوزی در سازمان برای چه بود؟کامران بیات چرا باید در اتاق روغن محور 3 با قرص سیانور خود را بکشد؟ خدام گل محمدی چرا باید خودش را پشت انبارسلاح محور9 به آتش بکشد؟ آلان محمدی٬ دختر بچه 17-18 ساله٬ چرا باید در اتاقک نگهبانی٬ با گلوله کلاشینکف٬ خودش را از بین ببرد؟ کریم پدرام جوان استان فارسی قرارگاه 7 ٬ چرا بایستی در شب تاریک ٬خودش را با تیر بزند و به زندگیش پایان بدهد؟ آیا فکر نمیکنید که کار شما و شیوه نیرو نگه داشتن شما ایراد داشته است؟ یا همه مشکل از نیروها بوده است که به انقلاب مریم تن نداده بودند؟!
بهرحال سخن کوتاه کنم.عمر فرقه رجوی سالهاست تمام شده است! عمر سازمان مجاهدین خلق٬زمانی تمام شد که رهبران و مسئولین سازمان بجای اینکه خود در صف مقدم باشند٬ به بهانه های مختلف جا خالی دادند و کناری ایستادند و دیگر نیروهای خود را به جلو هدایت کردند! عمر سازمان زمانی به پایان رسید که رجوی در نشست عمومی اعلام کرد که دربهای سازمان هرگز برای رفتن پی زندگی باز نخواهد شد! زمانی که نیروها را مثل گروگان نگه داشتید٬ زمانیکه جز دروغ حرفی به نیروهایتان نزدید٬ سازمان خود را کشتید! زمانی که سنگ به سر پدران و مادران خود زدید فاتحه خود را خواندید!
مراد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا