پریا کهندل هم مانند دائی اش فرزاد مددزاده موفق به خروج ازکشور شده و برحضور درلیبرتی این خانواده (مددزاده – کهندل)، این بار با سکونت دراروسوراواز- رونق بخشیده اند!
برابر روایات موجود، صالح کهندل که اینک درزندان گوهر دشت محبوس است، کارش جمع آوری نیرو و پیشکش کردن آنها به بارگاه رجوی بعنوان برده بوده است که دراین میان دست وپا چلفتی نشان داده وبجای جذب نیرو از درون مردم، راحت طلبی را برگزیده وهمسر و خواهر زاده های همسرش (مهدیه واکبر مددی) را اعزام نموده که نتیجه ی این اعزام ها، تاکنون از دست رفتن مهدیه واکبر درجریان مقاومت دربرابر ارتش عراق درتصرف اشرف بوده است!
درهرصورت، بعد از سخنرانی فرزاد درجلسه ی حقوق بشری مریم رجوی، پریا کهندل (فرزند صالح کهندل زندانی) هم که خواهر زاده ی او(فرزاد) ومتوفیان نامبرده باشد، حضور خود درخارج را با نوشتن متنی که سراپا ابراز بردگی درمقابل مریم ومسعود است، اعلام کرده است:
" من پریا هستم، پریا کهندل و چند ماه پیش از ایران خارج شدم. پدرم زندانی سیاسی، صالح کهندل در زندان جهنمی گوهردشت زندانی است و در 19فروردین 90 دایی اکبر و خاله مهدیه نازنینم را در حمله مزدوران مالکی به اشرف از دست دادم ".
توجه فرمایید که دراینجا ارتش یک کشور بدین خاطر مزدور نامیده میشود که خواسته است قسمتی ازخاک کشور خود را درتصرف خود داشته باشد!!!
اوخطاب به مریم تابان میگوید:
" برای شما با خودم سلامها و درودهای زیادی آوردهام. سلام هزاران زندانیان سیاسی محبوس در زندانهای ایران، سلام مادرانی که قطره قطره اشک میشوند از انتظار به روی کفپوشهای زندان ".
اکثریت قریب باتفاق این زندانیان هرچقدر هم که باشند، قاعدتا ازمخالفین جدی باند رجوی هستند واین سلام رساندن ازطرف آنها، دروغی است که سران فرقه بافته ویا پریا خانم به آنها تهمت زده واینکه این مادران کی باشند- هوایی یازمینی- هویت قابل اثباتی ندارند!
او درقسمت دیگر این گزارش حضورش درخارج مینویسد:
"…خواهر مریم عزیزم، سنگین است! احساس کردم مثل مهدیه بودن سنگین است و ترسیدم. ولی در نگاه شما، و اعتماد و محبت شما، میتوان و باید را یافتم. میتوان و باید ".
چرا فکر میکردی که سنگین است! خانم رجوی برای برده ی مفت شبیه شما که سختگیری نمیکند!
دل خوش دار واین قدر برخود سخت نگیر! مریم میداند که با چه ناآگاه و روان پریشی طرف حساب است و دراینجا بجای اعتماد ومحبت بشما، درته دل خود باینهمه سادگی شما خواهد خندید که چه شکار بدبختی وآنهم به چه مفتی به دام اش افتاده است!
پریا کهندل مینویسد:
"…حالا که در این جمع هستم، جمع تلاشگران برای آزادی، پژواک صدای پدرم را میشنوم که میگفت: پریا من از شراب نابی نوشیدهام که تو حتی بوی آن را استنشاق نکردهای، راست میگفت ".
شما اسارت وتسلیم کامل را رسیدن به آزادی قلمداد میکنید؟! اگر آری، دراین صورت آزادی پدیده ی نفرت انگیزی است!
ونیز، ای کاش جنس این شراب را پدرتان بشما میگفت حال که به هر دلیل نگفت، مهم نیست.
مهم این است کعه خوشبختانه؟! شما این شراب هستی ساز را تجربه کردید، و اگر خواستید، میتوانید شمه ای ازآن را تعریف وتشریح کنید!
شرابی که بویش انسان را دراختیار کامل بوالهوسی مانند مسعود رجوی میگذارد واین قربانی، کک اش هم نمیزند!
وحید