بسیاری از خانواده ها شاید در طول چهار سالی که از منتقل شدن عناصر سازمان مجاهدین به لیبرتی می گذشت، برای پیگیری امور فرزندانشان دهها بار به دفتر انجمن نجات مراجعه نموده بودند و انتظار آنها دیگر برای ملاقات با فرزندانشان تبدیل به ناامیدی میشد که با آنها تماس گرفته و خبر خوش عزیمت به عراق به آنها داده شد که تمامی خانواده ها خوشحال بودند و برخی که گذرنامه نداشتند سریعا اقدام به تهیه پاسپورت نمودند تا از کاروان خانواده ها جا نمانند.
بالاخره موعد و انتظار بپایان رسید و خانواده ها با هماهنگی خودشان به سمت مهران حرکت نمودند و بعد از گذشت 24 ساعت که راه طولانی را طی نمودند به نقطه مرزی رسیدند و بعد از انجام مراسم و برنامه های گمرکی و عبور از مرز، به کاظمین رفتند و همه شور و شوقی عجیب داشتند که انگار همین فردا میخواهند عزیزانشان را به آغوش بکشند، اما افسوس که سرکرده جانی سازمان مجاهدین خواب بدی برای آنها دیده بود.
فردای روز رسیدن به مرز، خانواده ها به سمت مقر لیبرتی رفتند تا بتوانند با عزیزانشان ملاقات نمایند که به محض رسیدن به ورودی پادگان و قلعه الموت دوم رجوی، سران خیانتکار فرقه رجوی با عجله و با سرعت شروع به بستن ورودی پادگان نمودند تا خدایی نکرده فرزندان خانواده ها از حضور پدران و مادران خود مطلع نشوند که در هیچ جای دنیا چنین عکس العملی سابقه نداشته و ندارد که در یک فرقه سران آن اجازه رویت و دیدار را به عناصر خود ندهند که در سازمان مجاهدین اینکار انجام میشود.
خانواده ها به اتفاق سایر خانواده هایی که از استانهای مختلف کشور در جلوی لیبرتی حضور داشتند، دائما از سران رجوی برای دیدار با فرزندانشان درخواست ملاقات مینمودند و در این بین حتی از نمایندگان سازمانهای بین المللی و حقوق بشری و کمیساریای پناهندگی که برای چند لحظه نزد خانواده ها امده بودند، درخواست ملاقات با فرزندانشان را می نمودند که متاسفانه چشمها و گوشهای این ارگانها نیز کر و لال شده بود و دلشان نمیخواست واقعیتهایی را که باعث از بین رفتن جوانی و عمر بسیاری از جوانان کشورمان شده بود را ببینند.
خانواده های گلستانی در مدت حضور خودشان در جلوی دربهای متفاوت لیبرتی تمام سعی و تلاش خود را بکار گرفتند تا بتوانند حتی برای چند لحظه هم که شده با فرزندانشان ملاقات نمایند که از جمله آنها در روز دوم حضورشان در برابر درب محل زندانی زنان سازمان مجاهدین که نمایندگان کمیساریا به آنجا آمده بودند، از آنها خواستند که ملاقاتی آزاد و با حضور خود نمایندگان بین المللی و بدون رعب و وحشت توسط سران فرقه رجوی برگذار نمایند تا فرزندان آنها بتوانند در یک فضای بدون فشارهای روانی سران سازمان مجاهدین بتوانند به آینده خود بیاندیشند و تصمیم گیری نمایند، تفکری که 35 سال از انها دزدیده شده و به آنها اجازه فکر کردن حتی به مدت چند لحظه هم داده نمی شد.
یکی از ماندگارترین برنامه هایی که خانواده های گلستانی ان را از نزدیک احساس نمودند، ملاقات با آشور ورشی بود که از هم استانیهای خودمان بوده و لحظه دیدار او با برادرش یکی از لحظات شیرین حضور بود که بسیار خاطره انگیز برای تمامی پدران و مادران رنج کشیده بود که با گریه آنها همراه بود.
آشور وری که توانسته بود خود را از چنگال سران فرقه رجوی نجات دهد و به آزادی واقعی برسد، همواره با خانواده ها گرم گرفت و تا جایی که میتوانست انها را راهنمایی مینمود و به آنها امیدواری میداد که کار سازمان مجاهدین دیگر تمام شده و آنها از داخل پوسیده شده اند و بسیاری از عناصر فرقه رجوی دیگر تمایلی برای ماندن در سازمان مجاهدین ندارند و ذهن شویی های سران فرقه رجوی هم دیگر تاثیری در روند امور فریبکارانه آنها ندارد و بزودی شاهد جدا شدن خیل عظیم زندانیان فرقه رجوی خواهیم بود.
خانواده های گلستان که فرزندان آنها در چنگال فرقه رجوی گرفتار شده اند، بعد از چند روز تحصن در برابر لیبرتی با دلی آکنده از امید برای رهایی فرزندانشان به کشور بازگشتند و در حین مراجعت نیز نامه ها و بیانیه های مختلفی را نوشته و به نمایندگان کمیساریا تحویل نمودند تا شاید یکی از این ارگانهای بین المللی به داد این خانواده ها رسیده و ملاقاتی برای آنها با فرزندانشان هموار سازد.
براستی در این دنیای جدید و عصر پیشرفته، چرا زندانی نمودن تعدادی انسان در زندانهای مخوف مجاز میباشد و در حالیکه در پیشرفته ترین زندانها به عوامل و زندانیان ان اجازه ملاقات داده میشود ولی در پادگان و زندان لیبرتی چنین وضعیتی وجود ندارد؟
آیا سازمانهای حقوق بشری که ادعای رعایت حقوق و آزادی انسانها را مینمایند، هیچ قدرت و اعتباری برای ملاقات دادن خانواده ها با زندانیان فرقه رجوی را ندارند که اینگونه به پدران و مادران پیر ستم روا می دارند؟