آیا رجوی تغییر خطوط و استراتژی داد و یا از همان دوران ابتدا انقلاب ضد سلطنتی افکار منحرف و التقاطی و تشنه قدرت و کیش شخصیت داشت؟؟ رجوی بعد از پیروزی انقلاب از همان اول بذر کینه و دشمنی با انقلاب را کاشت و می خواست حرف اول را او بزند و می گفت انقلاب را ما کرده ایم پس تصمیم گیرنده آن هم باید باشم وی قدرت می خواست و به کمتر از آن هم قانع نبود و این را در سر فصل های فاز سیاسی و نظامی بخوبی شاهدیم.فردی با خلق و خوی قدرت طلبانه و متوهم از همان اول عناد و دشمنی خود را آغاز نمود و با دست دادن به دشمنان ایران خود را بخدمت بیگانگان در آورد و این خیانت پیشه گی در خون و جسم وی رسوخ نموده است.از زد وبندهای پشت پرده در حادثه طبس تا ارتباط با حزب کمونیست شوروی و در ادامه با تجاوز صدام به میهن اسلامی و هم پیمان شدن او با دشمن اصلی این ملت. هر قدم در راستای ضربه زدن به این مملکت و مردم آن بوده است.
رجوی با تشویق و دادن اطلاعات مکانها به صدام کمک می کرد. در مرزها رجوی ستون پنج دشمن شد و پولها و دینارهای عراقی فراوانی گرفت در نتیجه بهترین جوانان این کشور را از ما گرفتند. رجوی از منافع دو جانبه صحبت می کرد. متوجه شده ایم این منافع بیشتر به نفع صدام بوده است. در سازمان می گفتند پشت پرده مسعود را نمی فهمیم رجوی افراد را به بهانه و شعارهای زیبائی جذب کرده هم اکنون سالیان طولانی می گذرد او با یک انتخاب غلط عمر و جوانی همه یاران خود را به باطل گذراند امروز آدمهایی که در تشکیلات رجوی هستند بجای اینکه لحظات شاد و بودن در جمع خانواده را تجربه کنند باید در یک چاه ویل که آینده ای مبهم دارد سپری نمایند و آرامش و استراحت را بر خود حرام کنند و با ریاضت کشی به عمر خود پایان دهند.چون رجوی برای آنها راه بر گشت را بسته است و دنیای آنها را محدود به همان چهار دیواری کرده و خیلی اوقات دیگر نمی دانند چی درست و چی غلط است. چون فرمان اراده و اختیار خود را در دست کسی نهادند که مستمرا آنها را با شانتاژ و فریب کاری بازی داده است و ترس و نو امیدی رابرایشان بجا گذاشته و مردانی که روزی جوان و با نشاط بودند امروز تبدیل به افراد کهنسال شده اند و با دل و چهره هایی افسرده و گوشه گیر به زندگی خود ادامه می دهند.