داستان رجوی و انقلاب کذایی وی را همگان می دانند تشکیلاتی که رجوی به عنوان تشکیلات پولادین از آن نام می برد و انقلاب را مثال زره دور اعضایش معرفی می کند. در این روزها که سال روز انتقال به آلبانی است کاخ رجوی مثل حبابی ترکید. تازه این در شرایطی هست که نیروها اجازه بیرون رفتن از فرقه ندارند و با محدودیت هایی مواجه هستند و اگر آزادانه می توانستند خود زندگی خودشان را مشخص کنند چه می شد. اولین کسی که به پوشالی بودن این بحث واقف شد خود رجوی بود. این تازه بخش آشکار است و قسمت پنهان قضیه هم که بدتر از وضع آشکار آن است و جای گفتن ندارد.
درون تشکیلات هم وضعش معلوم است اگر صرفا مجال و فرصت کوتاهی به اعضای داخل کمپ ها در آلبانی داده شود محافل ضد سازمانی در داخل خود سازمان شکل می گیرد و حتی همین محافل موجب فرار اعضا و جدایی از سازمان می شود و این موضوعی است که سازمان به شدت از آن هراس داشته و دارد. رجوی با کنترل بیشتر اعضا به هر طریقی مانع شکل گیری محافل می شود و در نظر دارد که مقر استقرار آنها دور از شهر و دسترسی به محیط بازتر انتقال شود.
جالب توجه اینکه رجوی با بندهای مختلف انقلاب کذائی اش آدمها را سیاه، سرخ، سبز و سفید می کرد ولی انگار آتش کوره چندان داغ نبود که افراد آبدیده شوند و اینگونه همین افراد به اصلاح آبدیده بی آبرویش کنند و شیادی رجوی را بر ملاء نمایند. رجوی که در طلاق دادن مادام العمر و جدا نمودن زنان و شوهران و وادار کردن آنها از یکدیگر سنتی که خلاف اسلام است را بنا نهاد و کانون خانواده را از هم پاشید تا شاید با این کار بتواند خود را در مقامی که هست پایدار تر کند. اما با بی شرمی همین نسخه را برای خود تجویز نکرد. لذا با جداسازی همسران برای خود حرم سرا درست کرده و اعضای شورای رهبری را یکجا به عقد خود درآورده بود. مرگ خوب است اما برای همسایه. این است جوانمردی رجوی و پرداخت یکطرفه بهاء. به قول همسرش که این مسعود است که پرداخت یک سویه دارد و ماها تماما دریافت گر هستیم؟!
مناسبات رجوی آنقدر شکننده و توخالی بود که آدمها با کوچکترین مشکل زیر آب آن را می زدند و خلاصه انقلاب افراد همیشه سوراخ بود.
رجوی هم خوب فهمیده که دیگر از این افراد مبارزه ای در نمی آید و به محض اینکه پایشان به خارج از حصارهای ساخته شده رجوی باز شود زنگ خطر برای وی به صدا در خواهد آمد. از این پس وعده ها هیچ تاثیری نخواهد داشت کاری که توانسته بود در سالیان قبل انجام دهد با گرفتن تعهد های مکرر و بحث های پوشالی و دست گذاشتن بر روی احساسات و عواطف آنها خط خود را پیش ببرد.دیگر سکویی وجود ندارد چون زیر بنای سکوها همه متلاشی شده اند و امیدی برای وی نگذاشته اند هر چقدر هم مریم قجر بخواهد نقش بازی کند نمی تواند جای مسعود را بگیرد برای همین هر روز چهار چوب این دنیای غیر واقعی که فرقه درست کرده کج شده و آجری بر روی هم نخواهد ایستاد و درون این حصار هر روز با پس لرزه هائی مواجه خواهد شد.