اکنون 39 سال از انقلاب مردم ایران علیه شاه میگذرد! انقلابی که ذره ذره آن توسط مردم کوچه و خیابان که از تبعیض و نابرابری به ستوه آمده بودند و بدنبال حاکمیتی غیر وابسته و بهتر بودند آغاز و در 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید! دراین انقلاب گروه های زیادی که مخالف شاه بودند از جمله مجاهدینی که توسط محمد حنیف نژاد بنیان نهاده شده بود هم شرکت داشتند. اما نقش اصلی و اساسی و تعیین کننده را مردمی بازی کردند که بصورت میلیونی به خیابانها میآمدند و باعث سرنگون رژیم شاه شدند. اما رجوی که مرد همیشه در توهم بایستی نام او را نهاد، تصور میکرد که انقلاب توسط او و سازمان مجاهدین شروع شد و توسط آنها هم به پیروزی رسید. او پیوسته در نشستها و مصاحبه ها بیان میکرد که این مجاهدین بودند که انقلاب مردم ایران را در سال 57 به سرانجام رساندند و آخوندها ثمره این انقلاب را از آنها ربودند!
آنها میگفتند که چون رهبران سازمان در زندان بودند و امکان بدست گرفتن زمام امور را نداشتند، انقلاب توسط روحانیون از آنها ربوده شد! تمامی دعوای آنها هم از روز اول با حاکمیت بر سر همین مسئله قدرت بود. آنها میخواستند که در راس قدرت باشند و برایشان قابل پذیرش نبود که همانند دیگر گروه های سیاسی که آن زمان در کشور فعالیت میکردند، شمرده شوند! مسعود رجوی که ماهیتی بسیار خودخواه دارد، آن زمان هم بدنبال همه قدرت بود! او حاضر نشد که در حد خود و سازمان مجاهدین در آینده سیاسی کشور نقش داشته باشد و تحت حاکمیتی که مردم آنرا انتخاب کرده اند، فعالیت کنند. به همین دلیل از فردای آزادی از زندان، با کاندیدا کردن نیروهای خود در مجلس و بعد از آن با کاندیدا کردن خود در انتخابات ریاست جمهوری، برآن بود که رفته رفته جای پای خودشان رادر قدرت سفت کنند. اما وقتی که به قانون اساسی کشور رای ندادند و توسط امام از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کنار گذاشته شدند، باین نتیجه رسیدند که دیگر راهی برای رسیدن به قدرت در ایران وجود ندارد پس لاجرم دست به سلاح بردند و گفتند که حالا که این انقلاب برای ما نیست، برای هیچکس هم نباشد!
مسعود رجوی سمبل مجسم فردیت فروبرنده ایست که محصولش فقط تباهیست! از بعد از اعلام مبارزه مسلحانه در سی خرداد1360، آنها یک نفس دویدند تا به قدرت برسند! مسعود برای رسیدن به قدرت حاضر بود که هر جنایتی و هر خیانتی را انجام دهد! از ترور مردم عادی به بهانه حزب الهی بودن تا ترور مسئولین کشوری و فرار از ایران و نهایتا پناهنده شدن به عراق و صدامی که دشمن شماره یک مردم ایران محسوب میشد! و اکنون که نزدیک به چهاردهه از آن روزهای بعد از انقلاب میگذرد، مشاهده میکنیم که چیزی که از سازمان مجاهدین خلق ایران باقیمانده است، کارنامه ای به سیاهی خیانت به مردم ایران، نیروهایی پیر و از دورخارج با یک دنیا عقده های ناگشوده!
آری اینست که کارنامه مسعود رجوی! کسی که مدعی بود میخواهد در آسمان سیاسی و اجتماعی این میهن طرحی نو دراندازد. طرحی آری از طبقات، جهل، نادانی، استثمار و زنجیر!! وقتی به حال و روز سازمان در این روزها نگاه میکنیم دقیقا 180 درجه عکس آن چیزی را مشاهده میکنیم که او روزی شعارش را پشت میکروفن های امجدیه سر میداد! سازمانی که نیروهایش حق نوشتن یک نامه برای خانواده خودشان را هم ندارند و آرزویشان اینست که بتوانند روزی در یکی از خیابانهای یک کشوری بدون ترس از مسئولین سازمان و تشکیلات جهنمی آن، قدم بزنند و آزادانه نفس بکشند! آری فقط نفس بکشند و از ته دلشان بخندند! اما سازمان مجاهدین که رفته رفته و بدلیل سیاست های کوته فکرانه مسعود به یک فرقه اهریمنی تبدیل شده بود، دنیا را برای نیروهای قسم خورده خود به جهنمی تبدیل کرد و مدعی بود که میخواهد رهایی را به مردم ایران هدیه دهد! اما بقول معروف بار کج هرگز به مقصد نرسیده و نخواهد رسید!
الف عباسی