متنی که پیش رو دارید سرگذشت یکی از دوستان جداشده از فرقه رجوی در آلبانی هست. به تقاضای این دوست از آوردن نامش به دلیل مشکلات احتمالی که اوباش رجوی برایش پیش خواهند آورد صرف نظر شده است.
دوست عزیزم آقای سالاری. مدتیست از دوستی من و شما و محبت های برادرانه ی شما به من می گذرد و هر بار حالم بد بود حرف هایم را شنیدی. حالا حرف هایی با هموطنانم دارم که دوست دارم شما هرطور می دانید به گوششان برسانید. داستانی که می نویسم داستان تباهی عمر من هست که از دوران جوانی اول اسیر کج فکری خودم و بعد هم اسیر رجوی سبیل کلفت بد مذهب شدم.
متاسفم از عمری که در راه ضد خلق گذشت!
اواسط دهه 60 بود که به اقتضای شور و هیجان جوانی و از آنجا که به لحاظ اعتقادی حتی با خانواده خودم که مذهبی و به اصطلاح خط امام بودند مشکل داشتم کمی از مسیر خانواده و زندگی جهت دار شدم. متاسفانه چون در آن زمان تبلیغات دروغین رجوی را شنیده بودم، یک دل نه که صد دل احساس تکلیف کردم که من باید یک مجاهد خلق بشوم به طوریکه از خطور این فکر در ذهنم تا آشنایی با نفر رابط فرقه تنها دو روز طول کشید.
از طریق یکی از همکلاسی هایم که هوادار رجوی بود با فردی آشنا شدم که برای رجوی ها فعالیت می کرد و ظاهراً رابط تشکیلات با بعضی هواداران بود.
جالب است بدانید آن همکلاسی که من را با رابط فرقه آشنا کرد کمتر از دو ماه بعد شروع به نصیحت من برای قطع رابطه با فرقه کرد و حالا می فهمم چرا اینقدر برای این مسئله تلاش می کرد. اما من که تازه توانسته بودم کمی اعتماد رابطم را جلب کنم تمام وجودم را هیجان مجاهدت فراگرفته بود. کم کم که رابطم فهمید آب از سر من گذشته و من مستعد فعالیت های به اصطلاح تشکیلاتی هستم و چون از مشکلات اعتقادی من با خانواده ام خبر داشت، از من خواست تا به اصفهان بروم و مدتی در آنجا بمانم.
حالا که به گذشته فکر می کنم، شروع دوران تاسف بار زندگی من از همین زمان بود. من بدون خداحافظی با خانواده ام گوش به حرف رابط دادم و راهی اصفهان شدم. انصافاً بعد از مدتی دلم برای خانواده ام تنگ شد. ولی چون آن اواخر کمی بحث های اعتقادی ام با آن ها به بن بست رسیده بود و خانواده ام را مرتجع می دانستم با فکر کردن به آرمان های تشکیلاتی که ما برای خلق هستیم و نه برای خودمان، خودم را گول می زدم و در مدت 10 ماه که در اصفهان بودم فقط یک بار با خانواده ام تماس گرفتم که تمام آن تماس 4دقیقه ای مثل یک نمایش تراژدی در ذهنم مانده است. گریه های مادرم، نصیحت های پدرم، التماس های برادر بزرگترم و خبر شهید شدن آن همکلاسی که داوطلبانه به جبهه رفته بود.
آنقدر تحت تاثیر فرقه بودم که در دل به خانواده ام می خندیدم و برای آن همکلاسی ام احساس تاسف می کردم که خودش را برای رژیم به کشتن داد.
چند هفته بعد خبر دادند مسعود رجوی ارتش باصطلاح آزادیبخش ملی را تشکیل داده و فراخوان صادر کرده تا همه هواداران خودشان را به عراق برسانند. من هم با اشتیاق اعلام آمادگی کردم که خودم را به ارتش آزادیبخش مسعود برسانم.
رابط جدیدم در اصفهان مقدمات رفتنم به ترکیه را فراهم کرد و بعد از حدود یک ماه و نیم در ترکیه و گذراندن کلی جلسات توجیهی برای آماده کردن ذهن من، بالاخره من را به عراق بردند.
رفتن به عراق همان و اتلاف 31سال از عمر من همان!
31 سال جهالت، خیانت و شرمندگی.
شاید باورتان نشود که در همان اولین استقبال نفر سازمان از من در عراق، به خودم گفتم این چرا اینجور برخورد کرد؟!!! بعدها فهمیدم فردی که به استقبالم آمده بود خبر داشت که خانواده من مذهبی و خط امامی هستند. همین فرد در اشرف تا مدتی فرمانده من بود و بار ها من را به خاطر خانواده ام سرزنش می کرد.
تا سال 1395 که به آلبانی آمدم صحنه های دردناکی را در جمع فرقه رجوی دیدم، لحظات خفت باری را تجربه کردم و متاسفانه ظلم زیادی را تحمل کردم که همیشه ذهنم را درگیر دارد اما توان نوشتن آن را ندارم.
اگر بگویم 15سال به فرار از زندان رجوی فکر می کردم دروغ نیست. اگر بگویم صد بار تصمیم به فرار گرفتم دروغ نیست! اما هربار ترس حرفهای رجوی در ذهنم مانع از اقدام می شد. و اگر بگویم 1000 بار بابت ظلمی که به خانواده ام داشتم، گریه کردم هم دروغ نیست.
خواننده عزیز که نوشته های من را می خوانید، آنچه بر من گذشت همان خاطرات تلخ و افشاگریهایی است که قبلاً از زبان بعضی از جداشده ها شنیده اید.
رجوی به واقع، رهبر و سازنده یک فرقه ای بود. به طور مثال می گویم، بعد از آزادی از این فرقه فیلمهایی را در اینترنت دیدم که مسعود با مقامات بعثی و صدام ملاقات می کرده و چون خودش عربی بلد نبود از مترجم استفاده می کرد اما همین مسعود برای ما تفسیر قران و نهج البلاغه می کرد. آیا چنین چیزی ممکن است؟ نمونه ی این گونه نمایش ها برای فریب ما بسیار بود و وقتی با واقعیات دنیای بیرون ارتباطی نداشتیم حتماً که مسعود را رهبر و اسطوره ی خودمان می دانستیم.
خواننده ی عزیز، همه ی ما که در فرقه رجوی بودیم سالهاست می دانیم راه غلط را انتخاب کردیم. راه ما راه خلق نبود و قاطع می گویم ما با خلق جنگیدیم و بر علیه خلق جنایت کردیم.
من می دانم در آن سیاج لعنتی چه گذشت و چه می گذرد. رجوی و ما که اعضایش بودیم خدمتی که به خلق نکردیم هیچ! چه بلا ها که به سر خلق های ایران و عراق آوردیم.
شرمنده هموطنانم و کسانی که این نوشته را می خوانند هستم که می گویم در همه ی عملیات خائنانه ی فرقه رجوی که علیه وطنمان صورت داد حضور داشتم و چه بسا دستم آغشته به خون هموطنانم باشد.
بخدا این که دست به قلم گرفتم نه برای به رحم آمدن دل هموطنانم است و نه برای دلسوزی و درخواست عفو از نظام ایران برای برگشتن به کشور، چون اصلاً روی برگشتن ندارم.
بخدا هم من و هم بقیه ی کسانی که جداشده اند و یا هنوز در بند فرقه در اشرف3 هستند تقاص جهالت و خیانت هایمان را در همین دنیا پس داده ایم. سالهاست ما به آدمهای بی اراده تبدیل شده ایم و آن ها که هنوز در سیاج اشرف 3 هستند به مرده های متحرک می مانند.
رجوی و تشکیلاتش همزمان با سقوط صدام، سقوط کردند. فکر می کنید چرا رجوی گم و گور شده چون نمی تواند جواب ما را بدهد. اواخر حضور رجوی خیلی از رده بالاهای فرقه مسئله دار شده بودند و عملاً حرف شنوی از بالا دستیهایشان که حرف های مسعود را دیکته می کردند، نداشتند. مریم رجوی مجبور شد مسعود را کنار بزند تا با طنازی هم دل ما را بدست بیاورد و هم حمایت اعراب و اروپا را بگیرد. بهرحال در شرایط فعلی برای آن که فرقه بتواند حمایت خارجی داشته باشد، مریم فریبنده تر از آن سبیل کلفت بد مذهب است.
سخنی با جوانان در داخل کشورم ایران
چیز زیادی راجع به اوضاع فعلی در کشورم نمی دانم و از بس در این 30 سال دروغ شنیدم واقعاً به اخباری که چه از داخل ایران و چه از شبکه های بی بی سی و همین سیمای آزادی و سایت های اینترنتی می گویند اعتمادی ندارم.
ولی تصاویری می بینم از اعتراض هموطنانم در ایران که موج گسترده ی حمایت و بیانیه های مریم رجوی را در پی داشته.
هموطن عزیزم گول اراجیف این زن را نخورید. این زن به ما که سه دهه با جانمان در رکابش ماندیم رحم نمی کند چه رسد به شما مردم در داخل ایران. بارها خودم از زبان این زن شنیدم که گفت: خواسته ی مردم در ایران کوچکترین اهمیتی ندارد، ما اگر بتوانیم حمایت امریکا را بگیریم برایمان کافیست.
هموطن عزیزم این زن هیچ تعهدی به جان و زندگی شما در قبال خطراتی که در نتیجه تشویق شما به اعتراض پیش می آید ندارد و معذرت می خواهم که باید واضح بگویم اصلاً جانتان برای او ارزشی ندارد. من تعدادی کلیپ و تصویر دیدم که در تعدادی از شهرهای ایران عکس های مسعود و مریم را به درو دیوار چسبانده اند و برای سیمای آزادی فرستاده اند تا پخش شود. این تصاویر فقط برای فریب خارجی هاست که به آن ها بگویند ما در ایران هوادار داریم.
مریم رجوی به هیچ کس رحم نمی کند و تنها فکرش در این شرایط توجیه آمریکایی ها برای آلترناتیو است.
مطمئنم هیچ وقت پای مریم رجوی به ایران باز نمی شود ولی اگر بر فرض محال این اتفاق افتاد او تسویه حسابی با مردم ایران خواهد که آن سرش ناپیدا. به هر حال او زخم خورده ی شماهاست. مریم رجوی با من که در حملات موشکی لیبرتی مجروح شدم مدارا نکرد و هنوز که هنوز هست بعد از گذشت 5سال مداوا نشده ام با شما مدارا می کند؟ زهی خیال باطل
خدانگهدار