اینکه چطور تیف ((TIPF، تشکیل شد؟ داستان هائی طولانی، عجیب و البته شنیدنی دارد.
بعد از شروع حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق، ما (نیروهای سازمان)، پس از تحمل بمباران های شدید، طبق دستور مسعود، به اشرف برگردانده شدیم.
بعد از عقب نشینی به اشرف و خلع سلاح و داستان هائی که همگان می دانند، نیروها در اشرف به قول معروف، خانه نشین شدند و دوران بازنشستگی ارتش اسارت بخش رجوی آغاز شد.
با نقل قول یکی از جداشدگان در این مورد ادامه می دهم:
” در سال 1382 که صدام حسین سقوط کرد بعد از بازگشت نفرات از پراکندگی اکثر افراد جدید که آنها را با فریب و نیرنگ آورده بودند خواستار خروج از سازمان شدند که در آن زمان هم باز تلاش کردند با دروغ و نیرنگ افراد را نگه دارند که افراد تسلیم نشده و خواستار خروج شدند. بهمین علت این افراد را که میخواستند جدا بشوند در ضلع شرق قرارگاه اشرف در مجموعه هایی که در گذشته هایی نه چندان دور محل زندان اسکان بود نگه می داشتند با حداقل های زندگی که این افراد بتوانند برای چند صباحی آنجا باشند ولی آنجا حتی سه وعده غذای روزانه هم به این افراد داده نمی شد. از سوئی دیگر نمی خواستند این مسأله را با ارتش امریکا که کنترل قراگاه اشرف را در دست داشتند، در میان بگذارند به بهانه اینکه آبروی سازمان میرود! ولی یک روز، این افراد زندانی دیگر کاسه صبرشان به سر آمد و تصمیم گرفتند وسایل خواب را جمع کرده در پشت بام به آتش بکشند. اینجا بود که فرقه رجوی که غافل گیر شده بود با فرماندهان ارتش امریکا تماس گرفت و گفت یک عده جنگ طلب در سازمان دست به شورش زده اند و می خواهند سلاح بدست بیاورند. گشتی های ارتش امریکا که بیرون سیاج در حال گشت بودند وضعیت را دیده بودند زیرا سران فرقه گزارش آتش سوزی را داده بودند. لذا این گشتی ها به محل اعزام شدند و ابتدا بیرون قرارگاه از پشت سیاج و سیم خاردار صحنه را زیر نظر داشتند. یگانی از ارتش در صحنه حاضر شد، به نفرات دستور دادند که دستهایشان را روی سر خود گذاشته و روی زمین دراز بکشند تا اوضاع را به کنترل خود در بیاورند. سرهنگ امریکائی که فرمانده گردان حفاظتی اشرف بود جویای موضوع می شود که مسأله چی بوده است. از بین افراد یکی که انگیسی می دانسته موضوع را برای سرهنگ توضیح می دهد که این افراد مدت یک ماه است که خواسته اند از سازمان مجاهدین جدا بشوند و دنبال زندگی شان بروند و مجاهدین اینها را در این محل جمع کرده اند، مدتی هم هست که غذای درست نخورده اند و با توجه به اینکه دم عصر بود می گوید ما امروز غذا نخورده ایم و گرسنه مان است. وقتی که محل زندگی این افراد را چک می کنند می بینند که هیچ نوع خوراکی در آن محل نیست. همان موقع به سران مجاهدین که در محل حضور داشتند دستور می دهد همین الآن برای نفرات غذا بیاورند. سرهنگ امریکائی به نفرات می گوید ما روزانه به شما سر می زنیم. سه روز به ما فرصت بدهید تا مکانی را برای زندگی شما در نزد خودمان آماده کنیم.گردان ارتش امریکا در شمال قرارگاه سابق اشرف مستقر بود. در واقع شمال قرارگاه محل زاغه مهمات بود که 40 الی 50 عدد سوله بود. در زمان صدام این زاغه ها پر از مهمات بود که تعدادی مربوط به مجاهدین بود و تعدادی هم مربوط به ارتش صدام بود که مسئولیت حفاظت آن برعهده فرقه رجوی بود. در کنار یکی از این زاغه ها چند کانتینر قرار داده بودند که در گذشته محل استراحت و کار نفرات مجاهدین بود. بعد از 3 روز ارتش امریکا آن نفرات را به محل انتقال دادند که در واقع شکل گرفتن تیف از این نقطه شروع شد. در زمان مصاحبه ها در سال 2003 یا به قول درست تر بازجوئی ها توسط آمریکاییها سازمان سیا، اف بی ای و دیگر ارگان های اطلاعاتی امریکائی تحت پوشش وزارت خارجه امریکا شرکت داشتند که آن موقع حین مصاحبه ها تعداد نفرات جدا شده زیاد شد و آنها از محل اول ارتش امریکا به محلی دیگر انتقال داده شدند.”
بطور طبیعی و فزاینده، تضادها و تناقضات سرباز کرد! سازمان هم محلی را در ضلع جنوب شرقی اشرف آماده کرد و کسانی که حاضر نبودند در مناسبات بمانند را در آنجا جمع کرد.
9 نفر هسته اصلی این جمع بودند.
همه می دانستیم که اگر دوران قدرت صدام بود، یا تا بحال خفه شده بودیم و یا در زندان های انفرادی سازمان یا زندان ابوغریب در حال فرسودگی و نابودی قرار داشتیم. اما امروز دیگر سازمان آن توان شکنجه گری خود را از دست داده بود، یا دست کم نزدیک به صفر شده بود. برای همین می دانستیم که این بار صدایمان توسط یک ناظر بیرونی شنیده خواهد شد. برای همین دست به کار شدیم تا خود را از دست سازمان نجات دهیم، یقین داشتیم، بعدا هر چه خواهد شد از وضعیت قبلی بهتر خواهد بود.
هنوز تیف، درکار نبود و در اساس متولد نشده بود!
- عده ای برای تعیین تکلیف، پیشنهاد خودکشی جمعی را مطرح می کردند، تا سازمان مجبور به تعیین تکلیف ما شود!
- عده ای راه کار تظاهرات و شورش را پیشنهاد می کردند!
- تعدادی راه کار فرار شبانه و عبور از سیم خاردار را مطرح می کردند!
هر راهی، مشکلاتی داشت و معایب و محاسنی! اما بالاخره همه روی برپا کردن یک آتش بزرگ و آتش زدن تشک ها و سایر وسائل، برای جلب توجه گشت های آمریکائی و کشاندن آنها به این محل مخفی نگهداری ناراضیان، توافق کردند.
مقدمات کار بصورت پنهانی فراهم گردید، در بلندترین نقطه موجود یعنی روی سقف یکی از بازداشت گاهها، جرقه زده شد وخیلی زود آتشی مهیب زبانه کشید و ستونی از دود به آسمان برخاست. بی سیم های حفاظت اشرف و زندانبانان و در طرف دیگر، بی سیم های آمریکائی شروع به ارسال پیام های فوری مبنی بر آتش گرفتن قسمتی از اشرف و امکان تلفات انسانی، شروع شد!
خیلی زودتر از آنچه خود ما پیش بینی کرده بودیم، گشت های آمریکائی رسیدند و صحنه را در کنترل گرفتند.
یک افسر آمریکائی به نام” هنری”، که فرمانده ارشد نیروها در اشرف بود، با نمایندگان جمع حاضر یعنی همان 9 نفر مذاکره ای را آغاز کردند. به هنری گفته شد که ما را مدتی است اینجا زندانی کردند و اجازه خروج نداریم، رسیدگی کافی به ما نمی شود. وضعیتمان را هم تعیین تکلیف نمی کنند! غذای مناسب و کافی هم به ما داده نمی شود، وضعیت دارو و رسیدگی های پزشکی هم خراب است. بلافاصله به دستور هنری آمریکائی وضعیت نامناسب زندان و یخچال های خالی از مواد غذائی بازرسی شد و یک گروه از گشت های آمریکائی مسئول حفاظت و نگهبانی از ما شد، غذا و پوشاک درخواستی ما و لیست تدارکاتی هم بلافاصله تامین شد. با خود می گفتیم: ما که روزی حاضر شده بودیم، جانمان را برای اهداف سازمان قربانی کنیم! سازمان دلش به حال ما نمی سوزد و یک فرد آمریکائی باید دستور بدهد تا سازمان برای ما غذا و لباس بیاورد.
هنری نیز قول داد که تا سه روز ما، شما را به محل امنی منتقل خواهیم کرد.
آنروز، یکی از مزدوران شناخته شده رجوی،” سعید نقاش” جمله ای معنی دار و به یاد ماندنی به ما گفت، او گفت: … فلانی! دعا کن ورق برنگردد!
هرگز هم ورق برنگشت! من و سایر دوستان نیز هیچ وقت سعید نقاش را ندیدیم. اما امیدوارم روزی بطور واقعی ورق برگردد و ما سعید نقاش را دیده وببینیم بعد از برگشتن ورق، او و سازمان چه غلطی خواهند کرد؟
در مهلت تعیین شده، توسط نیروهای آمریکائی از اشرف خارج و در شمال این پادگان، در یک سوله مهمات سابق، بصورت موقت اسکان داده شدیم!
بصورت رسمی پس از سالیان سایه سیاه و ننگین رهبری سازمان از سرمان برداشته شد!
دیگر از کارخانه مجاهد سازی زوری و اجباری رجوی، رهائی یافته بودیم! گرچه معلوم نبود، آینده به چه سمتی در حرکت است، اما هرچه که بود، ما از شر رجوی خلاصی یافته بودیم.
آنروز هسته و بذر اولیه تیف، توسط ما کاشته شد، سازمان بازنشستگان ارتش رجوی، مهم ترین ضربه را از جداشدگان خورد و این شروع یک ریزش گسترده در سازمان پرذلت مجاهدین بود…
یکی از جداشدگان آذربایجانی از فرقه رجوی