در قسمت قبل توضیح دادیم سازمان مجاهدین در چه شرایطی بنیان گذاشته شد و چگونه از همان ابتدا ایدئولوژی بنیان گذاران بر مبنای اسلام و مارکسیسم نهادینه شد. از همان زمان حذف افراد ناراضی و افرادی که دیگر به هر دلیلی با تشکیلات همسو نبودند، در دستور کار قرار گرفت و به مرور شدت بیشتری گرفت. همچنین توضیح دادم که چگونه مسعود رجوی در زندان به واسطه همکاری با ساواک و لو دادن هم قطارانش، از مجازات اعدام رهید و قدرت را در تشکیلات به دست گرفت.
رجوی بعد از انقلاب و بعد از شکست در مبارزه مسلحانه مدتی را در فرانسه گذراند تا آنکه با صدام حسین وارد معامله شد و نیروها را به عراق منتقل کرد. به این ترتیب، سازمان رجوی به استخدام دیکتاتور عراق درآمدند و همه جوره به او خدمت کردند. رجوی در 17 خرداد 65 ، زمانی که به عراق رفت گفت می رود که بر فروزد آتش بر کوهستانها و اینگونه دلش را برای سرنگونی خوش کرده بود .
در آن مقطع او آشکارا نشان داد باید در کنار دشمن مردم ایران قرار بگیرد و بعد از این رفتن بود که عملیات های مرزی و کشتن سربازان ایران شدت بیشتری گرفت و همیشه طلبکار از صدام بود که چرا سلاح های بیشتری به وی نمی دهد اما این همه داستان نبود و رجوی با سرخوشی دستور تشکیل ارتش آزادی بخش داد او فکر می کرد مانند انقلابات دیگر می تواند با ارتش آزادیبخش به سرنگونی دست یابد .
تا اینکه در بهار سال 1382 با حمله نیروهای ائتلاف به سرکردگی آمریکا صدام سرنگون شد در این مقطع شاهد تغییر موضع رجوی در مورد صدام بودیم او صدام را دیکتاتور نامید و با این حرف سعی نمود خودش را به نیروهای آمریکایی نزدیک نماید در این راستا به همکاری با نیروهای آمریکایی در عراق پرداخت او سعی نمود پای حکومت ایران را به داستان مقاومت مردم عراق باز کند و دشمن اصلی را حکومت ایران نشان دهد تا شاید نیروهای آمریکایی تغییر موضع داده و به سمت ایران حرکت کنند و جنگ جدیدی آغاز شود و حتی مسئولین سازمان در نشست های درونی عنوان می کردند ما باید نیروهای آمریکایی را ترغیب کنیم به سمت ایران حمله ور شوند و در این جریان به ما نیاز داشته و مجبور می شوند به ما سلاح بدهند این در حالی بود که نیروهای آمریکایی سازمان را خلع سلاح کرده و داشتن سلاح برای آنان به خواب تبدیل شده بود .
در این میان حکومت عراق چندین بار به سران سازمان دستور تخلیه اشرف و خروج از عراق داده بود ولی رجوی حاضر به پذیرش این کار نبود چون اشرف را همه چیز خودش می دانست و اینکه اگر روزی اشرف را ترک کند باید استراتژی جنگ مسلحانه را گل بگیرد و یا اینکه به نیروهایش چه جوابی بدهد و به همین خاطر در طی چندین درگیری باعث کشته شدن تعداد زیادی از اعضای سازمان شد . یک روز بیشتر ماندن در اشرف هم برای رجوی خیلی مهم بود. وقتی پای خانواده ها به اشرف برای ملاقات باز شد رجوی تحمل نکرد. بالاخره رجوی مجبور شد تن به انتقال نیروها به لیبرتی بدهد. اولین گروه از نیروهای سازمان در تاریخ 29 بهمن ماه 1390 از اشرف به لیبرتی منتقل شدند. رجوی به بهانه حفظ اموال اشرف حدود صد نفر را در اشرف نگاه داشت که در درگیری 10 شهریور 1392 تعداد زیادی از این افراد کشته شدند و در نهایت در 15 شهریور 1392 رجوی مجبور شد با خفت و خواری فراوان اشرف را به طور کامل تخلیه کند و تحویل بدهد.
این ترک اشرف به معنی شکست استراتژی جنگ مسلحانه بود که از ابتدا بنا نهاده شده بود اما رجوی باز با شیادی این فرار را پیروزی بزرگ نامید به مانند همه عقب نشینی هایش آنرا شکست توطئه های دشمن نامید و در نهایت در 19 شهریور 95 بساط سازمان در عراق برچیده شد و سازمان در نهایت این شکست را یک هجرت بزرگ نامید که توانستند از عراق فرار کنند البته برای رجوی خوشحالی داشت چون می دانست اگر در عراق باقی می ماند، هم با ریزش نیرو مواجه می شد و هم دولت عراق پرونده علیه سران سازمان در دادگاه تشکیل داده بود این پرونده می توانست راه فرار سران سازمان از عراق را ببندد.
شهریور، در تاریخچه سازمان ماه پر حادثه ای بوده است. از تأسیس تا سراشیبی سقوط. با اخراج از عراق بساط فریبکارانه مجاهدین مبنی بر سرنگونی و ارتش آزادی بخش از بین رفت و اکنون هم در آلبانی شاهد هستیم چگونه برای لابی های آمریکایی دم تکان می دهند و برای پرچم آمریکا و جنایت کاران آن خوشحالی می کنند انگار شعار مبارزه با امپریالسیم جایش را به سازش با غرب داده است و مریم رجوی هم برای یک دیدار با مقامات از دور خارج شده آمریکایی لحظه شماری کرده و هزاران دلار خرج می کند تا آنان را به مراسم شان بیاورد تا برای خود وجهه سیاسی جور کند اما همه این دم تکان دادنها نشان از اوج مردگی ایدئولوژی بنیان گذاران سازمان دارد. اینکه سازمان مجاهدین خلق با آن ایدئولوژی التقاطی لاجرم به این نقطه می رسد و اگر چه رجوی ها سعی می کنند آن را پیروزی نشان دهند ولی واقعیت امر چیز دیگری است.
هادی شبانی