دوست عزيز، ابراهيم
نامه شماره نه تو را امروز دريافت کردم و همچون هميشه از دريافت آن بسيار خوشحال شدم. قبل از هر چيز بايد بگويم از متن آن کمي متعجب شدم ، چرا که بيش از هر چيز منتظرنظرات تو درباره مطالب مطرح شده در نامه گذشته ام بودم، در حاليکه تو در اين نامه کمترين اشاره ای به آن مطالب نکرده بودی. بهر صورت هر چه از دوست رسد نيکوست.
درباره بحثي که کرده بودی، بايد بگويم که من هيچگاه نگفته ام که ويژگي سياسي و حتي ايدئولوژيک سازمان مقدم بر ويژگي فرقه ای آنست. چرا که اين گفته از جانب هرکسي دال بر نشناختن مقوله فرقه از جانب آن فرد است. در فرقه آن چيزی که حاکم است و اصل بر هر چيز ديگريست منافع فرقه و رهبر آن و مهمتر از هرچيز، بقا فرقه به هر قيمت است.
درباره افراد درون سازمان و اشاره تو به خودسوزی يکی از اعضأ سازمان، متاسفانه بايد بگويم که تمامي افراد سازمان را در مرتبه نخست به دو دسته ميتوان تقسيم کرد.
اول: کساني که يا مادون تناقض هستند و با انتقاد از خود، تناقض خود را فرو خورده و مريد رهبر فرقه باقي مانده و سرنوشت خود را به سرنوشت فرقه گره زده اند. اين افراد مستقل از هر موضع گيری سياسي و يا حتي ايدئولوژيک سازمان مريد باقي مانده و نه به خود و نه به هيچ کس ديگری هم حق شک و ترديد نسبت به رهبری و کارکردهايش را نداده و هر نوع شک و ترديدی را عين خيانت ميدانند.
دوم: کساني که دچار شک و ترديد شده و بقول سازمان متناقض و يا حتي بريده هستند. اين افراد در برابر خود سه راه ميبينند:
1- کساني که ديگر توان فرو خوردن تناقضات را ندارند و از طرف ديگر راه برون رفتي را هم بدلايل مختلف در مقابل خود نمي بينند. متاسفانه اين افراد تنها راه را خود کشي ميبينند. نمونه های آنرا در گذشته بسيار ديده ايم و نمونه آخر آن ميتواند خودسوزی ياسر اکبری باشد. و همانطور که ميداني بسياری از فرقه ها حتي اين راه را بعنوان آخرین حرکت خود بشکل دستجمعي انتخاب کرده و انجام داده اند.
2- کساني که بدنبال منفذ نجاتي هستند و در اولين فرصت فرار را بر قرار ترجيح داده و تشکيلات سازمان را ترک کرده و بقولي پشت سر خود را نيز نگاه نميکنند. بنظر من اگر بشود کاری برای کسي کرد برای اين دسته است.
3- دسته آخر افرادی هستند که يا به دليل سني و عمری که در سازمان سپری کرده و موئي که سپيد کرده اند قادر به ترک فرقه نيستند و يا بدليل قطع تدريجي تمام روابط خود با دنيای خارج، بهيج عنوان نميتوانند تصور زندگي مستقل و تنها در دنيای بيرون را در خود ديده و در نتيجه آگاهانه تسليم سازمان شده و بقولي خود را در سازمان بازنشسته کرده و دوران بازنشستگي خود را در آنجا سپری ميکنند.
همانطور که میبيني من راه برخورد با هيچيک از اين سه دسته را سياسي نديده و اساسا معتقدم که تا فرد، خود در تشکيلات به تصميم ترک آن نرسد، دنيای خارج کمک زيادی به آن فرد نميتواند بکند.
اما اينکه با کالت چه ميشود کرد و چگونه ميشود به مريدان يک کالت از طريق برخورد با خود فرقه کمک نمود، پاسخ من اينستکه بايد با ملأ بيروني و يا فضای تنفس فرقه برخورد نمود. بعبارتي برخورد با ملأ سمپاتيک فرقه. و تنها شکل اين برخورد، روياروئي با شعارهای جذب و يا جاذبه های فرقه است.
در اين نقطه است که موضوع از شکل روانشناسانه خارج شده و شکل سياسي و يا اجتماعي و اخلاقي بخود ميگيرد چرا که هر فرقه اي يک شکل بيروني و يک شکل واقعي دارد. شکل بيروني شکلي است که بوسيله آن فرقه ميتواند افراد عادی را جذب و اعتمادشان را جلب کرده و آنها را بتدريج آماده حل در درون نمايد. حال از اين نکته ميگذرم که سالهاست که سازمان اميد خود برای جذب اعضأ جديد را از دست داده و تنها خود را به حفظ آن چه که دارد قانع نموده است.
هر فرقه ای هر چقدر دور افتاده از جامعه، و منزوی شده از بيرون خود، تا زمانيکه به ملأ بيروني خود (لايه هوادار) محتاج است، مجبور ميباشد که به نوعي مشروعيت خود را از هر طريقي و به هر شکلي و نسبتي که آنرا کسب کرده، حفظ نمايد.عمدتا نه برای حفظ قشر هوادار، بلکه برای کمک به آنها در زندگي در يک ملأ بيروني و احتمالا جذب هواداران جديد.
سازمان مشروعيت نسبي خود را در ملأ هوادارش(چه ايراني و چه در صحنه ديپلماتيک) از طريق سياسي و تحت عنوان اپوزيسيون و يا بدل رژيم بدست آورده است. بنابراين زماني از صحنه سياسي و بيروني حذف ميشود که اين مشروعيت از بين برود. بعبارتي ضرورت سرنگوني رژيم در صحنه سياسي خارج از کشور از بين رفته و يا به زير سئوال کشيده شود.
حال اگر از من بپرسي که آيا کار توضيحي و سياسي برای لايه هوادار(قديمي و باقيمانده) سازمان مفيد است و يا خير؟ من وارد همان بحثهای گذشته خود شده و مدعي ميشوم که اعضأ واقعي مجاهدين هوادارانش هستند و هيچ بحث سياسي ای و هيچ شق والقمری از جانب حکومت قادر به تغيير رای اين افراد نيست. کما اينکه رفورمهای خاتمي کمترين تاثير را روی اين افراد نگذاشت. اساسا آنها آرمانهای اوليه (استقلال، دموکراسي، آزادی و اسلام) را بفراموشي سپرده و فکر ميکنند از آغاز به اين دليل هوادارشدند که سازمان رژيم را سرنگون کند! حال برای چه؟ و آيا سازمان قادر است با سياستهای موجودش هيچيک از آرمانهای اوليه را محقق سازد و يا خير؟ و يا اينکه چند بار به آنها قول داده است که بزودی با اين تاکتيک و يا آن استراتژی رژيم را سرنگون ميکند، و عملا پس از چندی تحليل، تاکتيک و استراتژی شکست خودره خود را تماما بدون هيج توضيح و انتقاد از خود بکنار گذاشته و يا حتي عکس آنرا بکار گرفته است، موضوع پرسش ذهني آنها نيست.
لايه هوادار ديپلماتيک سازمان هم بدو دسته تقسيم ميشوند: يک تعداد محدود، مسحور تبليغات غلو آميز و سماجت (فرقه ای) سازمان شده و با خواستهای حقوق بشری و آزادی خواهانه فکر ميکنند که سازمان همآني است که در بيرون خود مينمايد و به اين دليل از آن جانب داری ميکنند. اين گروه بشدت محدود ومتغيير است و با هر روشنگری و سياست مثبتي از جانب حکومت ميتواند تغيير جهت داده و از حمايت سازمان خود داری بعمل آورد. گروه ديگر گروهي است که بواقع ضد استقلال، قدرت و تماميت ارضي ايران بوده و بدنبال منافع خاص سياسي – اقتصادی کشور ذينفع خود ميباشد و بنابراين سياستها و موضع گيريهايشان منبعث از مواضع کشور مربوطه خودشان است. در نتيجه مواضع آنان رابطه مستقيم با رابطه ايران با کشورهای مربوطه آنها دارد و هر گاه که بخواهند حمايت خود را از سازمان پس بگيرند به اندازه کافي دليل برای انجام اينکار دارند.
حاصل تمام اين بحثها اينست که پس چه ميشود کرد؟ اينجاست که من بايد به بحثهای نامه گذشته خود برگشته و حرفهائي را بزنم که احتمالا تو در شرايطي نيستي که بخواهي بر سر آنها با من وارد گفتگو شوی!
تنها راه روياروئي با مشروعيت نسبي سازمان روياروئي با حامي اصلي سازمان است. حال ممکن است تصور کني که منظور من صدام حسين و يا آمريکا است. خير متاسفانه حامي اصلي سازمان نه صدام بود و نه امروزه بوش است.
برای پاسخ اجازه بده از صحنه ايران خارج شوم و سئوال ديگری را مطرح کنم. امروزه در اينجا و بخصوص در آمريکا و بطور عام در غرب بحث اصلي سياسي رسانه ها مبارزه با تروريسم است و بخصوص تروريسم القاعده. بسياری بحثهای مختلف برای روياروئي با القاعده مطرح ميکنند. چند روز پيش وزير کشور اين کشور در جمعي، مسلمانان را دعوت به اين ميکرد که مواظب فرزندان خود باشند که گول القاعده را نخورده و تروريست نشوند و حتي گزارش حرکات مشکوک آنها را به پليس بدهند. گوئي القاعده، اجي مجي ميکند و بيکباره افراد را مغز شوئي کرده و از شهروند عادی آنها را تبديل به تروريست ميکند.
چرا اينجا کسي بدنبال حل مسئله نميرود، بدليل اينست که آنها خود بخوبي ميدانند که حامي اصلي تروريسم القاعده بوش و بلر هستند. آنها بودند که با سياستهايشان بهترين خوراک و ملأ تبليغاتي و جذب را در اختيار تروريستها گذاشته و در هر قدم جديدي که بر ميدارند نه تنها در حل مسئله گامي بر نداشته بلکه اين آش شور را شور تر هم ميکنند. در واقع اين راست جديد در غرب است که با سياستهايش حامي اصلي تروريسم است و نه مردم بيچاره مسلمان اين کشور و يا آن کشور.(درضمن يک گزارش جديد مقامات امنيتي آمريکا هم منتشر شده که بصراحت همين گفته را تکرار ميکند و ميگويد که حرکت آمريکا و انگليس باعث افزايش جذب و گسترش عمليات تروريستي شد. حال کيست که اين بحث را قبول کند؟ توني بلر که بلافاصله مخالفت خود را با آن اعلام کرد. البته بماند که من معتقدم که راست جديد چه در اينجا و چه در آمريکا به تروريسم جهاني و قدرت آن محتاج است، تا بتواند توده های نا آگاه را پشت برنامه های خود بسيج کرده، ارتجاعيترين قوانين حقوقي و اجتماعي را بتصويب رسانده و نيروهای ليبرال و چپ را به لحاظ سياسي در موضع تدافعي قرار دهد.).
در رابطه با مجاهدين هم داستان از همين قرار است حامي اصلي سازمان در تهران است و نه در بغداد و واشنگتن. اِِين راستترين جناح حاکميت است که با حرکتهای خود (بنظر من آگاهانه ) از سازمان جانبداری ميکند (شايد به اين علت که آنها نيزبه وجود سازمان احتياج دارند. چرا که ميتوانند هر مخالفتي؛ چه از طرف مردم و چه از طرف جناحهای رقيب با سياستهايشان را به سازمان ربط داده و آنرا به جرم تروريسم و يا حمايت از تروريسم سرکوب نمايند. و لابد خودت نيز بارها شاهد بوده ای، که بلافاصله گفتار آنها آزين بخش رسانه های سازمان ميشود که گوئِی مجاهدين در ايران قدرت بسيج و حمايت مردمي دارند و توانسته اند تظاهرات دانشجويان…. را راه انداخته و هدايت کنند.)
کمي بعقب برگرد و به روزهای اول هواداری خود نگاه کن. في الواقع اگر بخاطر آن کساني که خود را حزب اللهي ميخواندند و انقلاب و اسلام را در انحصار خود دانسته و هر مخالفت کوچکي را با چماق جواب ميگفتند نبود، آيا من و تو هوادارمتعصب سازمان شده؛ در آن باقي مانده و تا مرحله عضويت و.. پيش مي رفتيم؟ در باره تو نميدانم، اينرا خودت بايد پاسخ بدهي. اما درباره من مشخصا چماقداران حامي آن جناح خاص حاکميت، مسئول جذب من به سازمان و بقای من در آنجا بودند.
در اينجا ميخواهم پاسخ آن سئوالت را بدهم که پرسيده بودی که اگر مواضع امروز سازمان را در مقابل هواداران آنروز سازمان قرار ميدادند، آيا باز آنها هوادر شده و باقي ميماندند؟ متاسفانه بايد بگويم که وقتي خشونت و انحصار طلبي در يک فضاي سياسي غالب ميشود، منطق فکری از بين ميرود و اين احساسات کور است که انسانها را وادار به جهت گيری ميکند. تظاهرات سعادتي در ايران، که با هم در آن شرکت کرديم را بيادآور. تظاهراتي که هر دو ما را تبديل به هواداران دگم مجاهدين کرد. آيا ما در آن تظاهرات به حرفهای سخنرانان مجاهدين گوش ميداديم؟ و يا تمام ذهنمان بدنبال چماقداران و کتک خوردن زنان و بچه ها در آن تظاهرات بود؟ اگر در آن جمع مادر رضائي ها ميگفت ما طرفدار رقص چا چا هستيم هم، باز ما برايش دست ميزديم. وقتي ما حرکات خشونت آميز، غيرعقلاني و غير منطقي را ديديم بي آنکه بفميمم چطور و با چه مکانيسمي، دنيای رنگارنگ و مردم عادی را پشت سر گذاشته و وارد دنيای سياه و سپيد شديم. از آن پس مجاهدين (مستقل از هر حرکت و موضع گيری درست و غلطشان) برای ما سمبل حق و حقيقت شدند و مخالفان آنها سمبل جهل و ظلمت. الحق که مجاهدين هم بخوبي دانستند که چه بايد بکنند و چگونه يک جامعه دوقطبي ميتواند آنها را به هدفشان نزديک کند و در همين راستا دست در دست آن جناح مربوطه با فراهم کردن زمينه های مظلوم واقع شدن و در بعضي موارد حتي مظلوم نمائي، وضعي را بوجود آوردند که افرادی مثل من و تو و هزاران نفر ديگر نميتوانستيم جريانات را از زاويه عقلاني ديده و درروياروئي با آنها تصميم منطقي بگيريم. در نتيجه من مثل تو قاطع نيستم که اگر مجاهدين مواضع امروز خود را هم در آن موقع ميگرفتند هواداران خود را از دست ميدادند. ( شايد تعدادی را که هنوز کاملا تسليم احساسات خود نبودند را از دست ميداند، ولي اگر قبول داشته باشي که بزودی اين احساس بود که براکثريت هواداران سازمان غالب شد با من همعقيده خواهي بود که نه. سازمان علي رغم هر تصميم گيریي ميتوانست تعداد زيادی از اعضأ و هواداران (ونه ملأ مردمي) خود را حفظ نمايد.)
در همين جا دلم ميخواهد به دادگاههای ايران که بسياری از هواداران مجاهدين را محاکمه و مجازات کرده بگويم که اگر واقعا اسلامي هستيد همانطور که در سنت اسلامي معتقديم که گاها بجاي مجازات دزد بايد مسبب دزدی يعني فقر و مسببين فقر در جامعه را محاکمه و مجازات کرد، در اينمورد هم گوشه چشمي به مسببين رشد مجاهدين انداخته، و وسائلي که آنان فراهم کردند که مجاهدين بتوانند بچه های مردم را مغز شوئي کرده و تبديل (به هر چيزی که متهمشان ميکنيد) بکنند را هم محکوم و مجازات نمائيد.
در ايميلت اشاره کرده بودی: از این بقول خودمان فاکت به این نتیجه رسیدم که چقدر می تواند خارج از کشور از فضای داخل کشور بی اطلاع باشد. مشابه مطالبی که تو در نامه ات اشاره کرده بودی را در روزنامه های داخل کشور هم میتوان یافت.
با تو وارد اين بحث نميشوم که خوب آيا با حرفهای من موافق و يا مخالفي چرا که اين حق را بتو ميدهم که يا بنا بدلايل شخصي و شرايطي و يا حتي زدگي از سياست، نخواهي وارد بحث پيرامون آنها شوی. اما وقتي تو به بي اطلاع بودن خارج از کشور و شايد حتي پرت بودن ما اشاره ميکني بايد ديد مقصر کيست؟ پاسخ تو اينستکه همه بايد يک سر به ايران بيايند و برای خود شرايط را ببينند. من هم برای هر کسي که چه بلحاظ مادی و چه بلحاظ شرايط فردی بتواند مشروط به حفظ استقلال وجداني خود به کشور مراجعت کند، حتما اينرا تجويز ميکنم. اما برای مطلع شدن راههای ديگر هم هست.
در اينجا اخبار درباره ايران کم نيست. تمام سازمانهای مخالف رسانه ها و تلويزيونهای خود را دارند که دائما هم آخرين اخبار را به اطلاع همگان ميرسانند. علاوه برا آنها صدای فارسي راديو فرانسه، آلمان، آمريکا و بي بي سي هم هستند که باز اخبار خاص خود را مرتبا پخش ميکنند.
برای فردی مثل من که تشنه اخبار واقعي بد و خوب است و ميخواهم برای خود، وضع داخل و رشد سياسي مردم و شرکت فعال آنها در جامعه مدني را ديده و قضاوت کنم، و نه اينکه کس ديگری، با اخبار يکجانبه خود اينکار را برای من بکند، متاسفانه هيچ راه خبر يابي مستقلي وجود ندارد. رسانه های اپوزيسيون خارج، که کشور را طوری تصوير ميکنند که گوئي ما بايد حسرت مردم کشورهای افريقائي و حتي عراق و افغانستان را بخوريم که آنها از ما آزادتر و خوشبختر هستند. کشور به لحاظ سياسي در دوران صفوی است و بلحاظ پيشرفت از دوران قاجار هم عقب تر رفته، همه مردم معتاد شده و فحشأ همه جا را در برگرفته. حکام ايران بدتر از چنگيز و هيتلر و.. هستند…. آنها تنها اخبار منفي را منعکس کرده و هر خبر منفي ای را هم بحساب حکومت ميگذارند. رسانه های خارجی هم با فضای موجود و تضادی که با حکومت دارند دست کمي از رسانه های اپوزيسيون ندارند. همانطور که من در يکي از ايميلهايم بتو گفته بودم، تنها تلويزيوني که بنظر ميرسيد تا حدودی بيطرف است و اخبار را در حد امکانش بدرستي منعکس ميکرد، تلويزيون هما بود که آنهم بشکرانه حکومت با وضع قانون عدم تماس افراد حکومتي و شناخته شده با رسانه های خارج از کشور کارش تعطيل شد و ما مانديم و رسانه های شناخته شده اينجا.
خوب اينجا ميرسم به شش هفت کانال تلويزيوني حکومت. متاسفانه بايد بگويم هر بار آنرا ميبينم ياد تلويزيون شاه ميافتم، البته نوع با حجاب آن. ديروز در اخبارش خبری بود که مجسمه مادم کوری را در وين در مرکز اتمي قرار دادند. و يا خبری که فلان نفر دست چندم عرب از فلان کارخانه ايران بازديد کرد و يا اولين اجلاس طلاب قم در سال جديد شروع به کار کرد و يا برای اولين بار دانشمندان ايراني پوست مصنوعي ساختند. گوئي در کشور ما نه مجلسي هست، نه نماينده مجلسي، نه لايحه و طرحي برای تصويب آنها و نه مخالف و موافقي (البته ببخشيد مگر زماني که رئيس مجلس به بلاروس ميرور و با رئيس مجلس آنجا ملاقات ميکند)، نه مخالفي، و نه خبر منفي ای. به اين ترتيب روشن کردن اخبار اين رسانه ها همان و خاموش کردنشان همان. آيا واقعا خبر منفي و داشتن مخالف بد است؟ آيا واقعا حکومت فعلي حکومت امام زمان است که هيچ مخالفي و هيچ اشتباهي نداشته و عدل مطلق حاکم باشد؟ اگر حکومت بخواهد نشان دهد که از دوران شاه عبور کرده و به انتخابات %99 ای خود نمينازد و مثل همه حکومتهای مدرن موافق و مخالف دارد، نبايد از نشان دادن اخبار منفي و مخالفت نگران باشد. بلکه بعکس نشان دادن آنها عليرغم سوء استفاده رسانه های معلوم الحال، برای اکثريت ايرانيان خارج از کشور که (در اينجا شاهد اخبار مشابه منفي در رسانه های حتي دولتي درباره خود اين کشورها هستند،) دال بر وجود نوعي دموکراسي در ايران و تفاوت اساسي و ماهوی حکومت فعلي با حکومت شاه و ديکتاتورهای مختلف در منطقه ميباشد.
متاسفانه اين سياستهای حکومت، برای عموم ايرانيان خارج از کشور راهي جز گرفتن اخبار از شبکه های خارجي و اعتماد به آنها باقي نميگذارد و نتيجه هم هميني است که ميبيني جو بي اعتمادی و بقول تو بي اطلاعي خارج از داخل. و در چنين جوی است که هر ديکتاتور و جاني گذشته و آينده ای ميتواند خود را آزاديخواه و دموکرات خوانده و وکيل و وصي مردم ايران و سخنگوی آزادی و دموکراسي و حتي بعضا اسلام شود.
سئوال من اينستکه اگر حکومت واقعا مدعي داشتن حمايت اکثريت جامعه است چرا بايد از چاپ يک کاريکاتور در يک روزنامه به وحشت افتاده و آنرا ببندد و اينهمه خوراک تبليغي به دشمنان بدهد؟ و يا اگر در انجام اينکار قانوني برخورد کرده و درست عمل کرده خود آنرا در اخبارش اعلام نموده و مردم را نسبت بکاری که کرده آگاه نمايد……..متاسفانه در اين مورد آنقدر اخبار هست که اگر بخواهم به آنها اشاره کنم مثنوی هفتاد من ميشود و ممکن است تو بگوئي که خوب در داخل، روزنامه ها اينها را مينويسند (و شايد بسياری بعد از نوشتن هم بسته شوند).. اما سئوال من اينستکه چرا نبايد اين اخبار در کنار اخبار پيشرفتها و مثبتها در رسانه های روبه خارج هم پخش شوند؟
باری دوباره حرف من به دراز کشيده شد.
مجدادا تو را بخدا سپرده و برايت آرزوی خير ميکنم. قربانت مسعود