بعد از نزدیک به شش ماه اولین اکیپ در آستانه ی خروج از تیف بود
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و شش
تیف، اردوگاه اسرای غیرجنگی بود، چون ما درهیچ نبرد یا جنگی علیه هیچ نیروئی شرکت نکرده بودیم. ما فقط اعضای اجباری گروهی شبه نظامی بودیم که اکثرا بر خلاف میل خود در عراق و اشرف نگه داشته شده بودیم وضمنا بی طرفی خود را قبل از آغاز نبرد به همه ی طرفهای متخاصم اعلام کرده بودیم. اما بمباران شدیم ، کشته و زخمی و تلفات دادیم، خلع سلاح شدیم و آخر سر هم در یک اردوگاه اسراء زندانی شدیم! همه و همه ی این بلایا یک مقصر داشت که جیم شده بود! نه آن جیمی که شیطان رجیم می دهد! بلکه جیم از نوع جیم فنگ ! فلنگ را بستن و در رفتن!
مسعود رجوی همه گند و کثافتها را مرتکب شده بود، همه ی جنایات را رهبری کرده بود، همه را در بدبختی های عراق و زیربمباران ها رها کرده و زبونانه به سوراخ موش خزیده بود.
مریم رجوی هم دست راست رهبر بود و ادعای رئیس جمهوری نیز داشت ، قبل از اولین شلیک ها، او هم با اعوان و انصار به مرز اردن و از آنجا هم به قلب بورژوازی که سالها به ما می گفتند ” اخ ” است ، عزیمت کرده بود! ما مانده بودیم و یک عده شورای رهبری متشکل از زنان! که عقیده داشتند باید همه کر و کور و لال باشند ، حق سئوال در بین این همه هرج و مرج را نداشته باشند،خودشان هم دامن پوشان و ویسکی به دست به استقبال امپریالیسم می رفتند! زیبا ترین زنان تشکیلات را در صف اول استقبال قرار می دادند تا بلکه از آن کانال بتوانند امتیازاتی بگیرند!
خلاصه بی عرضگی مسعود رجوی که غرق در شهوات نفسانی بود، ما راهم به منجلاب اسرای جنگی سوق داد، بی آنکه هیچ آینده ای برایمان متصور باشد.
آمریکائی ها فرم هائی به همه داده بودند که در صورت تمایل به نرفتن به ایران، سه کشور را بعنوان کشورهای مقصد برای پناهندگی انتخاب کنیم. اکثریت اسراء، این فرم ها را پر کرده و سه کشور را با رعایت اولویت انتخاب کرده بودند، اما هر بار که پیگیر این قضیه می شدیم ، می گفتند بدلیل سوابق تروریستی گروهی که از آن خارج شدید ، هیچ کشوری تروریست ها را قبول نمی کند!
وقتی هم از آنها می پرسیدیم که پس سرانجام ما چه می شود؟ جواب قانع کننده ای به ما نمی دادند، اما در مورد رفتن به ایران چنین محدودیت هائی اعلام نمی شد!
یک روز خبری بسیار مهم در تیف پیچید، گفتند اسرای جنگ ایران و عراق که در سازمان بودند و اکنون اینجا هستند شاید به ملاقات صلیب سرخ برده شوند!
این عده حدود 70 نفر بودند، که در ردیف ملاقات با صلیب ثبت نام شدند.
طولی نکشید که چند فروند هلی کوپتر این 70 نفر که با دستبند پلاستیکی و کلاه خود و جلیقه های ضدگلوله محافظت می شدند به محل ملاقات در فرودگاه بغداد با نمایندگان صلیب سرخ برده شدند.
در نهایت از این عده حدود 40 نفر متقاضی برگشتن به ایران شدند. حال و هوای تیف دگرگون شد، بعد از نزدیک به شش ماه اولین اکیپ در آستانه ی خروج از تیف بود، این خبر مسرت بخشی برای همه بود، یعنی درها باز خواهد شد. بقیه هم که اسیر نبودند، امیدوار شدند که به کشورهای مقصد برده خواهند شد.
بازار شایعات وبحث های سیاسی داغ داغ بود. عده ای می گفتند که هزینه های نگهداری ما بالاست و آمریکائی ها تن به خروج ما از عراق خواهند داد! این ساده لوحانه ترین فرضیه بود، چرا که برای آمریکائی هائی که به تازگی فلکه های نفت عراق را در دست گرفته بودند ، این هزینه ها اصلا به حساب نمی آمد! یک عده هم می گفتند که سازمان ملل فشار آورده که ما تعیین تکلیف شویم، بعد از این قضیه ی اسراء ، بزودی بقیه راهی کشورهای اروپائی خواهند شد و تیف جمع خواهد شد! عده ای هم می گفتند دست آمریکا با رژیم توی یک کاسه است و ما را کم کم به دامن رژیم سوق خواهند داد!و …
رفتن حدود 40 نفر به ایران قطعی شد ! دیگر همه در حال وداع بودند، شب نشینی های بیرون و داخل چادرها زیاد شده بود، آن عده هم که قرار شده بود به دامن خانواده های خود درایران بازگردند، بنده خدا ها اغلب 15-14 سال بود که در عراق خاک خورده و زجر کشیده بودند، اغلب هم در پروسه های مختلف سازمان زندانی و شکنجه شده بودند.
عده ای محدود و تنگ نظر هم گارد گرفته بودند که این یعنی همکاری با دشمن! بعدها معلوم شد که این عده دم و دنبالچه هائی در سازمان دارند و اساسا امکان برگشت به ایران برایشان سخت تر و در مواردی هم ناممکن است .
هنوز ناباوری هائی وجود داشت که ممکن است این برده شدن یک ترفند و دروغ باشد.
اما آن چهل نفر، از همه مطمئن تر بودند که به ایران خواهند رفت. این چهل نفر به خانواده هایشان از طریق تلفن اطلاع دادند که بزودی به آغوش خانواده بازخواهند گشت. سرانجام شب آخر فرا رسید و خداحافظی ها و دادن یادگاری ها به هم شروع شد. صبح فردا قرار بود اولین اکیپ به مقصد ایران از تیف خارج شوند.
برای این چهل نفر سخت بود که حدود 15 سال سوابق خود را صفر کرده و از نو به سمت یک زندگی جدید حرکت کنند.فریب و نیرنگ های سازمان و زندان و شکنجه ها از همه ی بچه ها ، یک انسان های خاصی ساخته بود. همه ی ما به در و دیوار هم شک داشتیم که شاید در و دیوار نیست و ما اینطور می بینیم ! نمی دانستیم اغلب چه چیز درست و چه چیز غلط! ما همه چیز و همه کس را مخلوطی از دروغ و ریا و فریب و نیرنگ می دیدیم. نسبت به همه پدیده های هستی بی اعتماد بودیم. این تراوشات ذهنی ، همه محصول شستشوهای مغزی سالیان در فرقه جهنمی رجوی بود. درون ما نابود شده بود و هر کدام نیاز داشتیم ، ماهها بازپروری شده و بعد از آن موفق به برگشت موفق به جامعه شویم. این یک روند قطعی بود که ما اغلب از قبول آن فرار می کردیم .
بالاخره آن روز فراموش نشدنی رسید و حدود 40 نفر از بچه ها به تدریج از تیف خارج و روانه ی ایران شدند. بسیاری از شایعات خاتمه یافت . بله رفتن این عده به کشور ، عینیت یافت ، همه به چشم دیدیم که طلسم بسته بودن درهای تیف بالاخره شکسته شد.
ادامه دارد…
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران، سازه