در سال ۱۳۷۴ همه مشغول کارهای روتین بودند و مدتها بود که همه اعضا از نشست و غیره راحت بودند که به یک مرتبه خبر رسید که رجوی در بغداد نشستهای درونی را استارت زده است .
در آن زمان فرقه را چهار قسمت کرده بودند مرکز 10 و 11 و 12 و ستادها .
کسی نمی دانست که این رجوی از جان این نگونبخت ها چه می خواهد ، روزی که به بغداد رفتیم رجوی در ساختمانی به نام ازهدی با همه ملاقات کرد و از شب بعد از آن ملاقات هرشب نشست برگزار میکرد ، از همان شب اول گفت میخواهم ارتش را منحل کنم من و دوستانم از خدا می خواستیم ولی این نیرنگی بیش نبود و همه ترفندهای او را می دانستند .چون بود و نبود این ارتش فرقی نمی کرد لذا رجوی برای بود و نبود خود میجنگید چون می خواست جا پای خود را هرچه بیشتر سفت بکند .
رجوی در این یک ماه به دنبال چه بود فشار حداکثر به اعضا تا نتوانند نفس بکشند و همه را مجبور به اسم نویسی مجدد در ارتش کرد . اما نکته مهم و حائز توجه این بود که به صورت هیستریک به زندانیان سیاسی تهاجم میکرد همه افراد حاضر در آن نشست مانده بودند که دشمنی این رجوی با زندانیان سیاسی چیست ، مگر همین افراد نبودند که تا پای جان برای او فدا کاری کرده بودند و به قول خودشان از خانه فراری بودند و جای برای استراحت نداشتند پس دشمنی رجوی با افراد چه بود و چرا مستمر فریاد می کشید که شماها چرا زنده ماندید و خمینی شما را اعدام نکرد ؟!!!! رجوی در نشستهای قبل و نقل قولی که فرمانده هان زندانی کرده بودند که هر کسی زنده مانده است به رژیم بای داده و ندامت کرده است و این رجوی را خشمگین کرده بود و مستمر به اینها می تاخت و در جاهایی خود را با عیسی ابن مریم قیاس می کرد و می گفت که حواریون بعد از دستگیری او را انکار کردند پس مشخص شد که آه و ناله رجوی از چیست این افراد در زندان ایشان را انکار کرده بودند که حداقل زنده بمانند و بخاطر هیچ و پوچ کشته نشوند . رجوی احساس می کرد که او را به دشمن فروخته اند و همین باعث شده بود که نسبت به این بیچاره ها کینه ورزی کند و آنها را در جمع خرد و له کند. وی می گفت خمینی همه شما ها را غربال کرد و خوبها را کشت و شماها را به سمت من پرتاب کرد و گفت این سهم تو .
وقاحت در دستگاه خودخواهی رجوی حد و حصر نداشت همه اعضای حاضر در نشست یا لمپن یا بریده در زندان های خمینی بودند فقط ایشان منزه ترین بودند . یک موضوع مهم این بود که رجوی هیچ وقت اذعان نمی کرد و آن این بود که خود او و دوستان قدیمی که همیشه سنگ انقلابیگری را به سینه میزدند چطور از زندان های شاه جان سالم بدر بردند این همیشه در هاله ای از ابهام بود. چطور شاه بنیانگذاران و مرکزیت سازمان را اعدام کرد ولی این فرد از اعدام به حبس ابد تغییر حکم گرفت گویند که دکتر کاظم رجوی با مراجعه به رئیسجمهور وقت اتریش و میانجی شدن وی شاه حکم اعدام را لغو کرد .آیا این با واقعیت روز منطبق بود یا اینکه موضوع دیگری در میان بود ؟
رجوی همیشه می گفت بعد از سرنگونی شاه ما هر کاری کردیم که پرونده ها را از ساواک بیرون بکشیم دولت جدید ایران مانع ایجاد کرد و پرونده ما را نداد گویا می خواست سفید سازی کند و خرابکاری و خیانتی که کرده بود را پاک کند ولی بعد از چند دهه اسناد همکاری ایشان با ساواک یک به یک رو می شود . اعضای فرقه که زندان کشیدند و ندامت کردند و بعد آزاد شدند حداقل صداقت داشتند که همه چیز خود را بر روی کاغذ بیاورند و در جمع بگویند که ما از مرگ ترسیدیم تو و سازمانت را انکار کردیم ولی آیا شما هم دل و جرات اینکار را دارید که در جمع به قول خودت مجاهدین لم یرتابو خود را طیب و طاهر کنید یا هنوز دنبال این هستید که چرا اعضای نگون بخت زنده از زندان بیرون آمده اند .بله در سال ۱۳۷۴ رجوی افسارگسیخته به دنبال انتقام گیری از بازماندگان زندانهای ایران بود البته رجوی در عراق هم از کشتن اعضای خود انرژی می گرفت و حاضر بود صدها نفر کشته شوند که او به مقصود خود برسد ولی خوشبختانه همیشه این رجوی بود که بازنده اصلی بوده و هست.
علی هاجری