نگاهی به پرونده انقلاب ایدئولوژیک – قسمت هشت
بند «ر»
در واقع مسعود رجوی در پروسه انقلاب کذائیش قصد داشت دست به یک پاکسازی و یک کودتا در شورای به اصطلاح مقاومت خود بزند. زیرا شورایی که او مؤسس آن در سال ۱۳۶۰بود از تعدادی دایناسورهای سیاسی تشکیل شده بود که هر کدام مدعی بوده و خواهان پست های بالایی در شورا بودند.
این توهم از آنجایی به وجود آمده بود که اعضای شورا گول بولوف های مسعود رجوی را خورده بودند و در این اوهام و خیالات بودند که گویی به زودی است که جمهوری اسلامی سقوط کرده و سر آنان بی کلاه بماند. پس باید دولتی تشکیل می شد و رئیس جمهوری انتخاب می گشت و بعد وزیر وزراء تعیین می شدند.
مسعود رجوی از ابتدای ورود به فرانسه دچار یک بحران و سرخوردگی شده بود زیرا ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهوری ایران (بعد از انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷) هم به همراه رجوی از ایران متواری شده و فرار کرده بود. ولی ابوالحسن بنی صدر در فرانسه زیر بار زیاده خواهی های مسعود رجوی نرفت و از وی جدا شده و به راهی که خودش دوست داشت رفت.
بنابراین شورای مقاومتی که مسعود رجوی ساخته بود بعد از رفتن بنیصدر دیگر کاکل نداشت. این شورا باید در راس حرم خود صاحب یک کاکلی می بود که به اصطلاح سخنگوی شورا بوده و از جانب مردمی که آنها مدعی نمایندگی آنان را داشتند باید سخن می گفت، دیدار می کرد، مسافرت های سیاسی می رفت و قص علی ذلک. از سالی که بنی صدر از شورای رجوی تحت عنوان «شورای ملی مقاومت» رفته بود و یا به قول مسعود رجوی از شورا اخراج شده بود، این شورا روی یک پا بود. ناقص الخلقه به نظر می رسید.
رجوی که خودش نمی توانست ریاست جمهوری را بر عهده بگیرد زیرا مدعی رهبری جنبشی بود که به راه انداخته بود.{رهبری چند مدار از ریاست جمهوری بالاتر بود}. بنابر این اصلا در شان خودش نمی دید که پست ریاست جمهوری شورا را برای خودش بردارد. لذا در چاره اندیشی بود که در نهایت بعد از کلی فکر و اندیشیدن به این نتیجه رسیده بود که باید این پست را از نزدیکترین فرد خود انتخاب کند تا که کرسی به قول خودش رهبری را از دست ندهد. زیرا همواره یکی از تهدیداتی که در فرقه رجوی وجود داشته و دارد موضوع کودتا کردن علیه رجوی است.
تمام تصفیه ها نیز سمت و سویش این بوده که رجوی اجازه ندهد تا کسی که مورد اعتماد صد در صد او نیست بالاتر بیاید. اگر کسی هم کله اش بوی قورمه سبزی می داد حتما که یک بلایی سرش می آوردند.
بنابر این فرد مورد نظر رجوی کسی نبود جز مریم عضدانلو. آن زمان مریم رجوی مسئولیت فرقه رجوی را برعهده داشت و برای کسب این پست باید که استعفاء می داد. هرچند تمام پست ها و مسئولیت ها در فرقه رجوی فرمالیستی بوده و اصلا معنی خاصی نداشتند ولی تلاش می کردند که در ظاهر خودشان را خیلی دمکرات و جمهوریخواه نشان بدهند. تمام تصمیمات اعم از کوچک و بزرگ توسط مسعود رجوی گرفته می شد. اما افکار عمومی که از بیرون نگاه می کنند درون را که نمی بینند! افکار عمومی کار به ظواهر قضیه دارند.
اما در راستای پیشبرد این موضوع یک مشکل جدی وجود داشت و آن اینکه برای انتخاب هر فردی برای هر سمتی در شورای رجوی اصل بر رای گیری بود. رجوی می دانست که احتمال دارد که در رای گیری نتواند به اهداف خود برسد و مریم را به کرسی که می خواهد ارتقاء بدهد، لذا یک بار در یک کودتای سریع لایحه ای را در شورای کذائیش به تصویب رساند تا که اعضای ارشد و قدیمی فرقه را به عضویت شورا در بیاورد زیرا برای رای گیری بسیار نیاز به آنان داشت. از این جا به بعد شورای رجوی تبدیل شده بود به فرقه دوم رجوی! چون تا می توانست نفرات فرقه را وارد شورا کرد و اکثریت شورا را به دست گرفت. از آن به بعد هر تصمیمی که رجوی می گرفت با اکثریت آرا به تصویب می رسید. هر کسی که مخالف بود سریع حذف می شد و سایر اقدامات رجوی.
بعد از انتخاب مریم عضدانلو به عنوان ریاست جمهوری شورای ملی مقاومت رجوی ساخته، مسعود رجوی تلاش کرد که این موضوع را به انقلابی که در درون فرقه به راه انداخته بود وصله پینه کند. پس ضمن تئوریزه کردن موضوع انتخاب ریاست جمهوری مریم عضدانلو، در یک اقدام شیادانه دیگر ریاست جمهوری فرمالیستی مریم رجوی را به انقلاب ایدئولوژیکی که درست کرده بود پیوند داد.
بیچاره ساده لوحانی که در فرقه بودند. رجوی در یک نشست بسیار پُر سر و صدا که از بیرون خبرنگارهای عراقی هم آورده بودند خبر انتخاب مریم عضدانلو به عنوان رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت را اعلام و معرفی کرد تا انعکاس انتخاب ریاست جمهوری مریم رجوی را توسط خبرنگارها را هر چه بیشتر در بوق و کرنا نمایند. مسعود رجوی در تعریف از این موضوع گفت که انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی کاکل داد و به بار نشست.
در تعاریف بعدی آن را شلیک موشک به قلب تهران عنوان کرد و تا میتوانست در این کوره دمید. وی خطاب به نیروها گفت که حالا نوبت شماست که او را به تهران ببرید. اینگونه بود که دور دیگری از بیگاری کشیدن ها و خر حَمالی کردن های طاقت فرسا در فرقه رجوی و تشکیلات سرکوبگرش شروع شد، در حدی که دیگر کسی فرصت سر خواراندن نداشت.
از آن طرف نیز تدارک فرستادن مریم رجوی به اروپا را دید و وقایع بعدی در انتظار وقوع بودند.
بعد از این موضوع بود که دیگر هیچ کس جرات نداشت بگوید که مریض شده است زیرا بلافاصله مارک می خورد که او خودش را به تمارض زده است و نمی خواهد که خواهر مریم به تهران برسد.
سرکوب ها یکی بعد از دیگری شدت می گرفت و خیلی ها را هم تصفیه درونی کردند زیرا آنان به این اقدام رجوی اعتراض کرده و آن را مغایر با قوانین همان شورایی می دیدند که رجوی مؤسس آن بود.
بخشعلی علیزاده