پیروزی انقلاب مردم ایران در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ فضای جدیدی را برای فعالیت گروههای سیاسی بویژه گروههایی که در سرنگونی شاه سهمی داشتند بوجود آورد.
سازمان مجاهدین از همان فردای انقلاب، سعی کردند در تمامی جهات؛ سیاسی – اجتماعی ، بویژه در بُعد ایدئولوژیک، تفاوت خود را با متولیان قیام بهمن ۵۷ به نحوی بارز نشان دهند.
مجاهدین به شدت پایبند اصالت دادن به مبارزه که یک تفکر مادی است بودند. به اعتقاد مجاهدین و پیشاپیش آنان مادیون، طبیعت زندگی جامعه جنگ است و جنگ، در نتیجه هر کسی که علیه وضع موجود مبارزه کند مترقی است و متکامل، حتی اگر دولت حاکم دموکراتیک هم باشد.
به همین دلیل هم مجاهدین قبل از پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن، به پادگانها حمله کرده و سلاح ها را به غارت بردند. از اوایل انقلاب هم به بهانه های مختلف با دولتی که سر کار آمده بود مخالفت کردند. دولتی که برآمده از اراده مردم و حمایت قاطبه مردم بود.
دست انداز ایدئولوژیک در جهان بینی مجاهدین براحتی می توانست وضعیت آینده این گروه در ایران را به راحتی قابل پیش بینی کند.
بنابراین هدف مجاهدین رسیدن به قدرت به هر شکل ممکن بود، تفکری که ریشه در اندیشه های ماکیاولی هم داشت که در راه نیل به این هدف استفاده از هر وسیله ای را موجه می ساخت.
شکست های مجاهدین در عرصه مقبولیت مردمی، سران این گروه را سرخورده کرد. و آنان را خیلی زود به سوی شورش مسلحانه به بهانه «نبود آزادی» سوق داد. سران مجاهدین سعی کردند بهانه های لازم سیاسی برای ایجاد شورش مسلحانه را فراهم آورند و این کار را هم کردند.
مجاهدین علیرغم همه تبلیغات و دعاوی که در خصوص مقبولیت بی نظیر خود در میان تودههای مردم انجام میداد، از پروژه قبضه نظام حکومتی جمهوری اسلامی از طریق فرایندهای دمکراتیک مثل؛ همه پرسی قانون اساسی، مجلس خبرگان قانون اساسی، انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس، تقریبا ناامید شد.
در چنین شرایطی، سران مجاهدین برای پیشبرد خط «انقلاب در انقلاب» از بنی صدر که پیش از این از دشمنان سرسخت این گروه محسوب می شد در یک تغییر جهت، در برابر آنچه که آنرا «فاشیسم مذهبی» و «ارتجاع» نامیده می شد حمایت کردند، تا زمینه استفاده از امکاناتی که در حیطه قدرت وی بود برایشان فراهم شود.
این اتحاد منافع دوطرفه داشت. هم بنی صدر می توانست از توان مجاهدین و نیروهای شبه نظامی سازماندهی شده آن موسوم به «میلیشیا» به عنوان اهرم فشار بر علیه حاکمیت استفاده کند و هم مجاهدین می توانستند با توجه به اینکه بنی صدر فرمانده کل قوا هم بود به سلاح و سایر امکانات دولتی در حوزه نظامی و سیاسی دسترسی داشته باشند.
مجاهدین به «میلیشیا» برای ایجاد هرج و مرج در سطح جامعه، امید بسیار زیادی بسته بود. تا قبل از سی خرداد ۶۰، سازمان مدعی بود که حدود ۱۰ هزار نیروی میلیشیا دارد اما با ورود زودهنگام به عرصه تقابل مسلحانه عملا موجب ضربه خوردن و نابودی بخش عمده آنان شد.
سران مجاهدین و در راس آنها مسعود رجوی معتقد بودند که می توانند با استفاده از سلاح تجربه ی انقلاب را تکرار کنند! اگر در دوران انقلاب خیابان ها در کنترل آنان بود ، اکنون نیز این وضع می تواند اتفاق بیفتد. غافل از اینکه مجاهدین، مخالفت قاطبه مردم ایران با رژیم شاهنشاهی را به حساب حمایت همه جانبه آنان از سازمان مجاهدین می پنداشتند و همین توهمات آنان را به سوی ماجراجویی و شورش مسلحانه کشاند.
رجوی به دنبال ایجاد شرایط ذهنی برای عمل مسلحانه بود. او می خواست آنچه که در تئوری آموخته بود را در صحنه عمل بیازماید. غافل از اینکه شرایط ایران از هر جهت متفاوت تر از دیگر کشورهای آمریکا لاتین و یا کشورهایی بود که در آن انقلابات کمونستی بوقوع می پیوست.
رجوی از اوایل سال ۱۳۶۰ تلاش کرد زمینه های سیاسی شورش مسلحانه را در پیوند با بنی صدر که در مقام ریاست جمهوری بود و فرماندهی کل قو را هم به عهده داشت فراهم کند. اما تئوری مجاهدین؛ «تشکیل یک حکومت دمکراتیک خلقی با تکرار انقلاب ۵۷» با آنچه که بطور عینی در جامعه انقلابی آن روز ایران وجود داشت تفاوت می کرد.
حضور نیروهای مجاهدین موسوم به میلیشیا در ۱۰ نقطه تهران در بیست و سوم خرداد ۱۳۶۰ که به مضروب شدن دهها نفر از مردم با سلاح های سرد منجر شد، ده ها دستگاه از اتوبوس و موتور سیکلت و خودروهای مردم به آتش کشیده شد و به شعار بر علیه مسئولین و حمایت از بنی صدر انجامید ، آغاز فاز جدیدی از تحمیل خشونت بر پیکره جامعه انقلابی آن روز ایران بود.
تا این که در نهایت، در ۲۸ خرداد، مرکزیت متوهّم مجاهدین به ویژه شخص رجوی، بدون مشورت با سایر اعضای سازمان، به صورت یکجانبه در بیانیه ی معروف به «اعلامیه سیاسی-نظامی شماره ۲۵» تصمیم به وارد کردن سازمان به فاز تقابل مسلحانه با نظام گرفت. به این امید که «خلق قهرمان ایران» به حمایت از این گروه بپا خواسته، دولت انقلابی را سرنگون و مجاهدین را به قدرت برساند.
بدین ترتیب ترور و خشونت ورزی بر علیه مردم ایران، خیانت و وطن فروشی با پیوستن به ارتش صدام، همکاری اطلاعاتی و جاسوسی با سرویس های اطلاعاتی غربی و عربی و . . . در بیرون، و نظارت شدید بر نیروها، مصادره داراییها، کنترل جنسی (از جمله طلاق اجباری و ممانعت از ازدواج)، انزوای عاطفی، کار اجباری، ممانعت از خواب، بدرفتاری جسمی و محدودیت خروج، اجبار اعضای ناراضی به خودکشی با قرص سیانور، درآوردن رحِم زنان ، اجبار اعضا برای حضور در کنار سربازان عراقی برای جنگ با نظامیان ایران و . . . در درون ، طی بیش از ۴ دهه گذشته در پرونده مجاهدین ثبت گردید.
اما آنچه که از عملکرد رهبران مجاهدین و ماهیت واقعی آنان از تقابل با انقلاب مردمی سال ۱۳۵۷ بر سینه تاریخ باقی ماند؛ گروهی اندک و منفور، رانده شده از سوی مردم، بیمار و مریض و سالخورده در کشور کوچکی به نام آلبانی است که در حاشیه پایتخت این کشور در اردوگاهی به دور از هر اجتماعی نگهداری می شوند.
نویسنده : سعید پارسا