هر روز که میگذرد ابعادی تازه از ظلم و ستمی که بر کودکان مجاهدین خلق در چهل سال گذشته رفته است، روشن میشود. مقاله اخیر روزنامه آلمانی دی تسایت به تازگی پرده از سرگذشت یکی از این کودکان به نام امین گل مریمی برداشت که با واکنش رسانههای تبلیغاتی مجاهدین خلق روبرو شد. علیرغم اینکه صحبتهای امین گل مریمی از سوی دو برادر دیگرش علیرضا و حنیف و معلمان و مشاوران آلمانی و خیل وسیعی از افراد جدا شده، تایید میشود، تشکیلات همچنان تلاش دارد انتشار این گونه گزارش ها را به دشمنی حکومت ایران با مجاهدین خلق نسبت دهد.
این در حالی است که افراد عادی که سوابق مخالفت آنها با جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی روشن است، اظهارات گل مریمی را تایید میکنند و با او همدردی میکنند. محمد رجوی پسر مسعود رجوی یکی از این افراد است که پیشتر به اظهارات او در این باره پرداخته شد:
واکنش محمد رجوی به انتشار سرگذشت امین گل مریمی
نمونه دیگر کامنت فردی است با نام کاربری مازیار آزرنگ در پای مطلب محمد رجوی که از تجربه مواجهه خود با موضوع قاچاق کودکان مجاهدین خلق از عراق و از راه اردن به اروپا، مینویسد: “همون سالها در آلمان با خبر شدیم بچه ی یکی از بستگان ما را به اتریش آوردند خودمان را به اتریش رساندیم و تعدادی بچه خردسال را دیدیم. آنها تحت پوشش کلیسایی بودند تا آنها را به اردن بازنگردانند… زبان بلد نبودند و مقامات آنجا از ما پرسیدند که چرا بچه ها میخواهند فرار کنند؟… مترجمی نداشتند… بچه ها از دیدن ما خوشحال شدند ولی از دست ما کاری بر نمیآمد. هنوز چهره اون بچه سه ساله که بمن چسبیده بود و نمیخواست از من جدا بشه در نظرم هست… بچه ی فامیل ما بعدا نزد ما منتقل شد و طی سی سال تنها یکبار مادرش با پسرش که بزرگ شده بود تماس گرفت و طی حرفهایش از پسر پرسید آیا سیمای مقاومت میبینی؟…. که پسر گفت نمیدونم چیه… بعد از قطع گفتگو از ما پرسید سیمای مقاومت چیه؟”
در مقابل این اظهارات روشن، در مطالبی که پروپاگاندای مجاهدین خلق در تکذیب گزارش دی تسایت و اظهارات امین گل مریمی منتشر کرده است از جوانان میلیشیا یاد شده است که جان خود را بر سر آرمان مجاهدین فدا کردند. یکی از این افراد که تشکیلات به افتخار از آن یاد میکند و محتواهای صوتی و تصویری و متنی زیادی درباره او منتشر کرده است، رحمان منانی است.
رحمان منانی در سال 1358 در خانوادهای که بیشتر اعضای آن هوادار مجاهدین خلق بودند به دنیا آمد. پدرش محمدرضا منانی و مادرش معصومه بلورچی چند تن از اعضای خانواده خود را در نبرد با حکومت نوپای جمهوری اسلامی از دست داده بودند. اما رحمان در شرایطی در اوج جوانی در سن 34 سالگی کشته شد که میتوانست زندگی سرشار از امنیت در خارج از فرقه رجوی داشته باشد.
در مطالبی که رسانههای مجاهدین خلق مدعی هستند به دست خود رحمان نوشته شده است، او فاش میکند که از بدو تولد زندگی تشکیلاتی داشته است به طوری که در سن سه سالگی یعنی «در سال 1361 به اتفاق مجاهدین به ترکیه میرود. در حالی که مادرش معصومه بلورچی که پزشک عمومی بود در فرانسه به سر میبرد و برای بردن آن ها به ترکیه آمد.».
چنان که رحمان مینویسد او در فرانسه در مدرسه مجاهدین درس خواند، سپس به دستور مسعود رجوی به «منطقه» یعنی عراق، کشور در حال جنگ با ایران اعزام شد. جالب است که در متن منتسب به رحمان آمده است : «به منطقه مرزی عزیمت نموده و ادامه تحصیل دادم». گویی که منطقه مرزی میان ایران و عراق شرایط ویژه ای برای ادامه تحصیل کودکان مجاهدین خلق داشته است!
به هر روی، چند سال بعد در 1370 که جنگ هشت ساله ایران و عراق پایان یافته و جنگ دو ماهه کویت آغاز شده بود، مسعود رجوی تازه دریافت که منطقه برای کودکان نا امن است و دستور داد نهصد کودک از نوزاد تا 14 ساله را به کشورهای مختلف در اروپا قاچاق کنند. رحمان سهم خانواده های هوادار دانمارک شد .
به دانمارک رفت و در آنجا ماند تا زمانی که در سال 1376 به ادعای مادرش و رسانههای تشکیلات، رحمان انتخاب کرد که برای پیوستن به ارتش به اصطلاح آزادی بخش به قرارگاه اشرف در عراق بازگردد. رحمان هیجده ساله تا آخر عمر کوتاه خود یعنی 35 سالگی در کمپ اشرف ماند. بدین معنا که حتی پس از تخلیه کمپ اشرف توسط دولت عراق و انتقال اعضای آن به کمپ اسکان موقت مجاهدین خلق موسوم به کمپ لیبرتی، رحمان به دستور سران مجاهدین به همراه ده ها تن دیگر از اعضای تشکیلات در اشرف ماندند و نهایتا قربانی حمله جوانان انتفاضه عراق به کمپ اشرف شد و به اصابت گلوله در سرش کشته شد.
رسانههای مجاهدین خلق رحمان منانی را «شهید سرفراز اشرف» مینامند، در یادنامهای که برای او منتشر کردند در رسای شخصیت او چنین آمده است: «رحمان در حمله شش و هفت مرداد سال 88 اولین نفری بود که جلوی زرهی دشمن خوابید تا از ورود آن به اشرف جلوگیری کند. این رزمی بود که رحمان آن را در مکتب انقلاب مریم فرا گرفت و تا بن استخوان به آن مؤمن بود.»
در این یادنامه به سادگی میتوان دریافت که بالاترین افتخار یک مجاهد خلق فدا کردن جان خویش در راه مریم و مسعود رجوی است و برای این رزم کذایی دشمنان متنوعی تعریف میشوند. برای نمونه در جریان درگیری پلیس عراق با ساکنان اشرف در مرداد 88، پلیس عراق دشمن فرض میشد، چون کنترل کمپ را از نیروهای آمریکایی تحویل گرفته بود و قصد داشت ایستگاهی در کمپی که در خاک کشورش بود، برپا کند. بنابراین نیروهای عراقی دشمنی بودند که اعضا موظف بودن با دست خالی خود را مقابل خودروهای زرهی آنها بیندازند.
همچنین، در صدر این یادنامه مقابل تحصیلات رحمان عبارت «متوسطه -آلمان» ذکر شده است. واضح است که این نوجوان پس از دانمارک سر از آلمان درآورد و حتی فرصت پایان دادن به تحصیلات دبیرستان را نیافت و به عراق منتقل شد.
رحمان منانی نمونه بارز یک کودک است که قربانی کیش شخصیتی رجوی شد. او از بدو تولد درگیر مناسبات فرقه بود. به محض ورود به کمپ اشرف خانواده اش که پیش از آن هم چندان منسجم نبود فرو پاشید. به دستور مسعود رجوی برای طلاق های اجباری در تشکیلات پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند. چنان که وقتی پس از کشته شدن رحمان مادرش به عنوان مادر یکی از شهدای اشرف با رسانههای حامی مجاهدین مصاحبه میکند، هیچ نامی از همسر سابقش نمیبرد حتی وقتی میخواهد از اعدام شدن اعضای خانواده همسر سابقش بگوید به هیچ عنوان از کلمه شوهر یا همسر سابق استفاده نمیکند بلکه برای مثال میگوید «عموی رحمان» یا «مادربزرگ رحمان» یا «مادر پدر رحمان».
سرگذشت رحمان نشان میدهد که برخی کودکان قربانی مجاهدین خلق راهی نداشتند مگر جان باختن بر سر آرمانهای ضدانسانی مسعود و مریم رجوی در ساختاری که پدر و مادر را شستشوی مغزی میدهد و راه را برای قربانی شدن کودک میگشاید. شاید اگر آن هایی که از این نهصد کودک قربانی فرقه رجوی زنده مانده اند، روزی زبان باز کنند و سرگذشت پرمخاطره و سراسر رنج خود –در پی عضویت پدر یا مادرشان در مجاهدین خلق– را شرح دهند، مجامع حقوق بشری دیگر نتوانند این حجم از نقض حقوق کودکان و نوجوانان توسط یک تشکیلات فرقهای را نادیده بگیرند.
مزدا پارسی
اعضا اگر مکتب مریم را خوب گرفته بودند باید در هر سر فصلی فرار را به قرار ترجیح میدادند و صحنه را خالی می کردند همان گونه که مهرتابان در شرایط سخت فرار می کرد و سر از مهد بوژوازی در میاورد