در سلسله مطالب “از پیوستن تا رهایی” به وضعیت خودم در تشکیلات در سرفصل های مختلف اشاره کردم و از آنجائیکه در عقیده و ایدئولوژی با مجاهدین اشتراک و اتفاق نظر نداشتم همواره بر سر موضوعات مختلف و تصمیم گیری ها، حتی در خصوص واژه ها و اصطلاحات، شعارها و سرودها و…. دچار اختلاف نظر میشدم و در اکثر موارد من از آنجائیکه حوصله و توان درگیری با مجاهدین را نداشتم به سادگی و با اغماض میگذشتم ، اما در مواردی نیز یا واقعا اعتقاد داشتم و سرسختانه ایستادگی میکردم و یا در اثر برخورد غلط تشکیلات به عکس العمل می افتادم و مقابله به مثل میکردم.
از موضوعاتی که من گاها مخالفت خود را نشان میدادم، بکار بردن کلمه خواهر برای زنان مجاهد بود که سران سازمان میگفتند ما چون مسلمان و هم ایدئولوژی هستیم و از طرفی در سازمان انقلاب ایدئولوژیک صورت پذیرفته به همه زنان خواهر و به همه مردان برادر میگوییم.
بنده در چند مورد با آنها وارد بحث و تقابل شدم :
وقتی شما جمهوری اسلامی را متهم میکنید که زن ستیز است و اتوبوس ها را زنانه مردانه کرده است چرا خودتان در سالن غذاخوری میز زنها را از مردها جدا کردید؟
چرا در خودرویی که راننده اش زن باشد هیچ مردی را در بین راه سوار نمیکند و تازه در قرارگاه جلولا خیابان ورودی به سالن غذا خوری هم زنانه مردانه شده است.
و از این قبیل سوالات که بیشتر جنبه ابراز مخالفت و تقابل داشت.
من عمدتا زنان را خواهر صدا نمیزدم و اسمشان را میگفتم بجز مریم رجوی و برخی مسئولین بالا را با تناقضات فراوان، خواهر فلانی خطاب میکردم.
روزی در قرارگاه جلولا که تناقضات و مخالفت های من با تشکیلات زیاد شده بود و گاها بطور علنی بروز میدادم . مسئولین تشکیلات هم متقابلا از من حسابی گله مند شده بودند و دنبال نقطه ضعفی بودند تا به من تذکر بدهند و مقداری با من برخورد کنند.
یک زن مجاهد که بعلت سازماندهی و موضوع کاری و تخصص من با هم تا حدودی ارتباط نزدیک داشتیم و من همیشه با اسم کوچک اورا صدا میزدم رفته بود و از من نزد مسئولین شکایت کرده بود که علی مرادی همیشه مرا با اسم کوچک صدا میزند و شاید قصد خاصی داشته باشد.
حال آنکه اولا من بشدت احساسات خودم را کنترل میکردم که مرتکب خطایی نشوم چون بشدت از آبرو و جایگاهم میترسیدم .
دوما اساسا جرات نداشتم نگاه چپ به هیچ زن مجاهدی بکنم.
سوما به دلایل مختلف سنی و ظاهری و ….. هیچ دلیلی نداشت من با این زن مجاهد ارتباط احساسی برقرار کنم و تجربه 10 سال اسارت را داشتم و همواره احساس و غرائض خود را مهار میکردم.
خلاصه خانم مسئول محور در قرار گاه جلولا در آن زمان فردی بنام سارا بود که فکر کنم بر اساس شنیده ها چند سال پیش بدلیل اختلاف نظرهای بسیار جدی با طرز فکر مریم و مسعود رجوی از سازمان جدا شده و به دنبال زندگی خود در اروپا رفته است.
این خانم یا خواهر مسئول مرا صدا زد . وقتی به اتاقش رفتم دیدم محمد اطمینان مسئول یگان مهندسی که مسئول مستقیم من بود آنجا نشسته است. ابتدا محمد اطمینان با کسب اجازه از سارا به من تذکر داد و گفت خواهر فلانی از تو شکایت کرده و گفته است همیشه او را با اسم کوچک صدا میزنی و بهتر است این کار را نکنی. اگر هم اعتقاد نداری حداقل فرم ها و شکل های ظاهر را رعایت کن .
اگرچه در ابتدا خیلی عصبانی شدم و مقداری هم ترسیدم که اتهامی به من نزنند اما زود خودم را جمع کردم و موقتا قبول کردم و تلاش کردم موضوع را با محمد اطمینان ختم بخیر کنم.
ظاهرا بخت با من یار بود و چیزی نگذشت که برای کاری محمد اطمینان را خواستند و از اطاق سارا بیرون رفت . من ماندم و سارا و انبوهی تناقض و اعتراض. البته یک خانم دیگر مسئول دفتر سارا بود و گاها سری به اتاق میزد که زن و مردی در یک اتاق تنها نباشند.
با سارا وارد بحث شدیم . سارا از ابتدا چون با من و تناقضات و اعتراضات من آشنا بود تلاش کرد تا با دوستی و نرمش و شوخی موضوع را تمام کند اما من فرصت را غنیمت شمردم و همه تناقضاتم را به ترتیب گفتم.
از خواهر و برادر گفتن و جداکردن خیابان زنانه و مردانه ، میز غذا خوری خواهران و برادران ، ماشین و یگان و همه مرزبندی های زنانه و مردانه را ردیف کردم .
گفتم مگر نمی گویید ما خواهر و برادر هستیم و در یک سنگر میجنگیم.
گفت چرا ؟
پرسیدم اگر مردی در همان سنگر مجروح شد خواهرش که همسنگر او هست بعلت اینکه نمیتواند به او دست بزند باید بگذارد بمیرد .
سارا جواب داد نه اینطور نیست آنجا دیگه میدان جنگ است و این حرفها را نداریم . و بشوخی گفت اگر من و شما در یک سنگر بودیم و من مجروح شدم شما میتوانید مرا روی دوشت بیندازی و به مراکز درمان برسانی . و با شوخی گفت میدانم شما نمیتوانی مرا یک سانتیمتر جابجا کنی چون من نزدیک 90 کیلو هستم . و…
من خیلی وارد این شوخی نشدم و بلافاصله سوال کردم آیا مرز سرخهای سازمان در مرزبندی های سیاسی با جهان و دولت ها ، شرق و غرب چیست . آیا شما با امریکا و اسرائیل چگونه هستید؟
چرا همه چیز ایران را به حساب حاکمیت و رژیم میگذارید و نزدیک شدن به آنها را مرز سرخ اعلام میکنید. مثل تیم فوتبال که مربوط به ملت ایران است ؟
چرا از یک سرباز ساده در مرزها نمیگذرید و آنها را بعنوان مزدور به قتل میرسانید ؟
خلاصه بحث ما خیلی بیخ پیدا کرد واز اینکه محمد اطمینان را در کنارش نداشت سخت پشیمان بود و نمیتوانست بحث را جمع کند و از طرف دیگر میخواست دوستانه و با خیر و خوشی با من بحث را تمام کند .
و از موضوع رژیم و تیم فوتبال و سرباز و… طفره رفت اما به صراحت اعلام نمود که ما با آمریکا و اسرائیل مرز داریم و هر گونه نزدیکی با آنها مرز سرخ ( خط قرمز) ماست، ما در مقابل اسرائیل از فلسطین حمایت میکنیم و هر گونه سازش در مقابل آمریکا و اسرائیل را خیانت میدانیم . در این زمینه به ملاقات های مسعود رجوی با عرفات اشاره کرد .به مبارزات دوران شاه و ترور مستشارهای آمریکایی اشاره کرد و در مقابل اسرائیل موضع سختی گرفت . و نهایتا بحث را جمع کرد و گفت ببخشید من نشست دارم و باید با فرمانده یگانها نشست بگذارم . باز هم اگر تناقضی داشتی بعدا بیا با هم صحبت کنیم.
حال با توجه به تحولات و تغییرات بنیادین مجاهدین و تغییر شاخص های مبارزه ، تعویض دوست و دشمن آنها ، سوال این است که در حال حاضر مرز سرخهای سازمان کدامند ؟ با چه کسان و دولت هایی دوست و با کدام دشمن هستند؟
آیا اساسا در مقابل ایران و ایرانی هیچ حسی دارند یا اینکه با اعتقاد به عبارت ” هدف وسیله را توجیه میکند ” از هر وسیله و دولت ، امپریالیسم و صهیونیزم علیه ایران و ایرانی استفاده میکنند؟
علی مرادی