در قسمت قبل تا این نقطه رسیدیم که با زیاد شدن تعداد خانواده ها و شروع جنگ بلندگوها به ما آماده باش دادند، فرمانده همه اعضا را جمع کرد و گفت: آنها نه خانواده بلکه مزدور و مامور وزارت اطلاعات هستند، این جنگ هیچ فرقی با جنگ نظامی ندارد، شما با این افراد می بایست همانند دشمن برخورد کنید، باید طوری برخورد کنید که آنها را از آمدن پشیمان کنید. فراموش نکنید که پدر و مادر شما، مسعود و مریم هستند! شما با ورود به موضوع انقلاب و بحث طلاق، دیگر خانواده ای ندارید و از همه چیز خود گذشتید.
فرمانده در ادامه گفت: آنها شب گذشته با پاره کردن حصار طوری در شرق اشرف، قصد ورود به داخل اشرف را داشتند! بعد هم از همه خواسته شد که تیر و کمان و فلاخن و… درست کنند! برای مقابله با خانواده ها! خانواده ها نام عزیزان خود را میبردند و میگفتند که در پشت درب منتظر آنها هستند، کسانی که نامشان توسط بلند گو چند بار شنیده میشد، به ستاد فرماندهی احضار میشدند و بایستی موضع خود را اعلام میکردند! یعنی باید اذعان مینمودند که فردی که در پشت درب اشرف نام آنها را صدا میزند، نه تنها خانواده او نیست، بلکه مامور رژیم است و سازمان خانواده او است. بعد با فیلم برداری از گفته فرد فوق و انتشار آن، به اصطلاح جواب داده میشد، افرادی که در این مورد تردید میکردند به صورتهای مختلف با آنها برخورد میشد، ابتدا به مهمانی دعوت میشدند و به گرمی با او برخورد میکردند، تا بتوانند او را وادار به موضعگیری کنند! اگر موفق نمیشدند، با مارک زدن و تهمت و افترا، تلاش میکردند فرد را وادار به این کار کنند. در این ایام امیر اصلان حسن زاده با من در اف ام سوم بودیم. او در قسمت پروژه کار میکرد.
بعد از اینکه همه فهمیدند مادر امیر اصلان به پشت درب آمده است، امیر چند روزی برای کار نمیآمد و مشخص نبود کجاست! شبها دیر وقت برای استراحت به آسایشگاه میآمد و صبح که ما برای کار میرفتیم او در حال استراحت بود، بعد از چند روز فرمانده اف ام برای ما نشست گذاشت، ما لایه عضو بودیم تعدادمان بیست و دو یا سه نفر بود، به دفتر این زن که منیژه نام داشت، رفتیم. بعد از احوال پرسی اولیه منیژه گفت: شما میدانید امیر درگیر جنگ خانواده شده است، الان امیر برمیگردد، میخواهم شما با او همدردی کنید، خود را شریک این جنگ و در کنار او نشان بدهید و بعد هم از کلمه مادر استفاده نکنید! دشمن را تیز کنید! بعد از چند دقیقه امیر هم آمد البته با چهرهای مات و مبهوت، ناگهان فرد کناری ام گفت حتما با خواهر مریم تماس مستقیم داشته! خلاصه همه نفرات طبق گفته فرمانده موضعگیری کردند، اما امیر هیچی نگفت و فقط بعضا سری تکان میداد، در پایان نشست منیژه رو به امیر اصلان کرد و گفت: پس تو میدانی که چکار باید بکنی؟ امیر جواب داد: بله خواهر.
بعد در محفل شنیدم امتیازات ویژه از طرف مریم رجوی برایش در نظر گرفته شده! بعد از اینکه یکی از اعضای شورای رهبری که از سازمان جدا شده بود، در پشت بلندگو از رابطه رجوی با این زنان شروع به صحبت کرد، ماجرا شکل دیگری به خود گرفت! او در صحبت خود گفت که زنان شورای رهبری، برهنه در محضر رهبر سازمان باید میرقصیدند! نام این رقص، رقص رهایی است. وقتی این زن از اینکه او را میخواستند مجبور کنند در مقابل رجوی لخت شده و برقصد، صحبت کرد، اوضاع در درون اشرف بهم ریخت. همه محفلها در مورد گفته های این زن بود!
با صحبتهای این زن جدا شده که بتول سلطانی نام داشت، شک به غلط بودن مقابله با خانواده و در نهایت شک به خط و استراتژی رجوی قوت گرفت، همین مسائل آگاهی افراد را افزایش داد، این تنها صدائی بود که از خارج از دستگاه تشکیلات به گوش افراد میرسید و رجوی در مقابل آن عاجز بود! رجوی که دید قافیه را باخته، با گذاشتن نشست نوشتاری، ابتدا شروع به بد گویی از بتول سلطانی نمود و انواع و اقسام توهین و اهانت، را نثار او کرد و بعد هم از زنان دیگر خواست تا در مورد او صحبت کنند و آنها هم هر کدام به سهم خود شروع به بدگویی کردند، اما هیچکس در مورد رقص رهایی حرفی نزد! البته ما شنیده بودیم که در سازمان زنان رحم خود را میبندند، این کار یعنی عقیم سازی، که برای پیشگیری از بارداری انجام میشود، در سازمان بین زنان، کسانی که این کار را میکردند شاخص رهایی بودند! رهائی از قید و بندهای زندگی عادی! رجوی بعد از این شو، برای تبرئه خود، شروع به صحبت در مورد امام حسن نمود و گفت که دشمنان آن حضرت به او تهمت زن باز و زن باره بودن میزدند، با گفتن داستان در مورد تهمت زدن دشمنان به آن حضرت میخواست همه را اقناع کند که این حرفها دروغ و حیله دشمن است! اما خود رجوی هم میدانست آب رفته دیگر به جوی باز نمیگردد، برای همین با کمال رذالت خود جای ائمه معصوم مینشاند، که اوج شناعت است.
حسن شهباز