تهدیدهای بالقوه و مقابله جویانه سازمان مجاهدین و رهبری آن برای برون رفت از وضعیت موجود یعنی اخراج قریب الوقوع از عراق کماکان در اشکال رسانه ای ادامه دارد. نقطه کانونی این تهدیدات پدیده نه چندان نوظهوری است که مجاهدین از آن به عنوان فاجعه انسانی یاد می کنند. سوای نگاه سیاسی به این تهدید و اینکه مجاهدین چه قصد و اهداف تبلیغاتی را از انتشار آن دنبال می کنند، می توان از منظر پدیدار شناسی فرقه ای نیز به آن نگاه و آینده مجاهدین را با پس زمینه هایی که از سرنوشت سایر فرقه ها در این گونه موارد در دست داریم، گمانه زنی کرد، تا به طور شفاف تر و واقع بینانه تر به اصل موضوع نزدیک بشویم. برای نتیجه گیری الزاما باید مکانیزم نابودی پاره ای از فرقه هایی که عمرشان پایان یافته و متلاشی شده اند را بازخوانی کنیم. این دوباره خوانی کمک خواهد کرد تا کیفی تر به عمق استحاله مجاهدین در ساختار و مناسبات فرقه ای پی ببریم و هم برای پیشگیری از فرجامی چنین تیره و غم انگیز نهایت تلاش و سعی خود را بکار بندیم. تجربیات گذشته نشان می دهد که تقریبا تمامی فرقه ها در مواجه و تقابل با اهرم های محدود کننده مدنی که عمدتا از طریق اهرم های قانونی اقدام به مهار فرقه ها می نمایند، راهی جز خودزنی، خودتلاشی و در نهایت خودکشی های دستجمعی در پیش نگرفته اند. آنچه در پی خواهد آمد تنها وضعیت و سرنوشت شماری از فرقه ها را در چنین وضعیتی دنبال می کند. با نگاهی گذرا به وضعیت آنها در خواهیم یافت که سرنوشت مشترکی بر تمامی آنها حاکم بوده و در واقع این تقدیر خودخواسته وجهی اجتناب ناپذیر از سرشت و سرنوشت فرقه ها است. این نمونه ها از کتاب خانم مارگارت تالر سینگر یعنی فرقه ها در میان ما انتخاب شده است.
وی در یک مورد می نویسد در سال های پایانی هزار قرن گذشته 53 نفر عضو یک گروه فرقه ای تحت نام محفل معبد خورشید در کانادا و سویس بر اثر آتش سوزی ناشی از انفجار جان خود را از دست داده اند. وی اضافه می کند این قربانیان را عمدتا کودکان و زنان تشکیل داده اند. نکته حائز اهمیت اینکه تحقیقات بعدی نشان داده این افراد نه بر اثر آتش سوزی که پیشتر بر اثر شلیک گلوله، ضرب و شتم، کشیدن کیسه پلاستیکی بر روی سر، و تزریق دارو به قتل رسیده اند. همچنین تحقیقات نشان داده برخی از این افراد دستهایشان از پشت بسته شده بود و یک سیستم پیچیده سیم کشی الکتریکی جرقه شعله های آتش را در خانه های گران قیمت، جایی که اجساد پیدا شدند، باعث شده است. بعدها یک عضو بازمانده از این گروه گفته بود که جورت رهبر این گروه از آنها خواسته تا برای پایان دنیایی آماده شوند که او آنرا به صورت آتشی که همه چیز را می سوزاند، توصیف کرده بود. سینگر هم چنین درباره پایان یکی دیگر از فرقه های معاصر موسوم به جونزتاون می نویسد:
"در اوایل اکتبر 1994، یک گزارش سرویس تلکسی خبری چنین اعلام کرد: "یک بار دیگر، کشتار جمعی در یک سکت آخرالزمانی اتفاق افتاد. ابن بار این یک قتل بود". وقتی من این را خواندم فکر کردم که برای یک بار هم که شده درست گفتند. از آنجا که تراژدی جونزتاون در رسانه ها به عنوان خودکشی جمعی تصویر شده بود، اغلب مردم هرگز به خود زحمت ندادند تا آنچه که اتفاق افتاده بود را تجزیه و تحلیل کنند: جونز پیروان خود را به قتل رسانده بود. او ممکن است نام خودکشی انقلابی بر روی آن گذاشته باشد، ولی در واقعیت جونز یک کشتار جمعی را هدایت کرده بود. به خاطر فرمان او و قدرت او و کنترل او بود که 912 نفر جان خود را از دست دادند؛ پیروان او به مرگ رأی نداده بودند."
وی همچنین درباره فرجام غمبار و تلخ فرقه کوروش می نویسد:
"باز هم در سال 1993 زمانی که گروه کوروش به پایان مرگبار خود در ویکو Wacoرسیدند، در برابر استفاده از ترم "خودکشی" دافعه نشان دادم. یک بار دیگر یک رهبر فرقه یک کشتار جمعی را برنامه ریزی کرده بود."
سرنوشت این سه گروه که توسط جونز، کوروش، و جورت رهبری می شدند، و همچنین سایر گروه هایی که تنها توجه عمومی مختصری جلب کرده اند، نشان می دهد رهبران فرقه ها تا چه اندازه در پدید آوردن مرگ های جمعی هدایت شده و یا قتل های فرقه ای قدرتمند و تعیین کننده هستند. این تجربه ها و اتفاقات به ما یادآور می شوند که برای کنترل و مهار این پایان های خشونت بار و مرگ آفرین باید کاری کرد. وقتی گروه هایی هستند که در میان باور هایشان مرگ امری پیش پاافتاده و کمترین واکنش در قبال وضع فوق العاده است، ما باید به طور خاص نسبت به احتمال و امکان کشتار جمعی توسط رهبران فرقه ای بسیار هوشیار باشیم. آنچه مجاهدین در روزها و ماه ها اخیر در پیش گرفته اند، بیش از هر چیز بر هوشیاری و اعمال اهرم های کنترل کننده بر روی رهبران و ساکنین قرارگاه اشرف تاکید می کند.
اگر چه شاید مکانیزم این خودکشی ها که پیشتر در فرقه ها از آن به عنوان ایده آخرالزمانی یاد می کنند، در آموزه های فرقه ای مجاهدین به شکلی متفاوت باشد، اما نباید از یاد برد که بیشتر اعضای جداشده مجاهدین از قول رجوی یادآور می شوند که اگر قرار باشد میان بود و نبود اشرف و اعضاء که به نوعی بود و نبود و موجودیت مجاهدین را رقم می زند یکی را انتخاب کنند، ترجیح خواهند داد جان خود را بر سر حفظ قرارگاه اشرف بگذارند. یک عضو جداشده به نقل از رجوی گفته است که اشرف به مثابه ریشه درختی است که بدون آن شاخ و برگ هایش در اندک زمانی از بین خواهند رفت و ناگزیر به نابودی آنها منجر خواهد شد. تعبیر رجوی حاکی از این معنی است که قرارگاه اشرف فی النفسه اهمیت و کارکردی آخرالزمانی را برای او دارد. رجوی گفته است اگر قرار باشد بعد از دست دادن اشرف بتدریج بمیریم، ترجیح می دهیم در دفاع از استقرار اشرف در دم و همه یکجا بمیریم که بسیار شرافتمندانه تر است.
رجوی گفته است اگر قرار باشد بعد از دست دادن اشرف بتدریج بمیریم، ترجیح می دهیم در دفاع از استقرار اشرف در دم و همه یکجا بمیریم که بسیار شرافتمندانه تر است.
آنچه مسلم اینکه تمامی فرقه ها پایان و فرجام هایی کم و بیش اینگونه خشونت بار و غمبار دارند. با توجه به محتوای آنچه از مناسبات مجاهدین به بیرون درز و منتقل شده، در ماهیت فرقه بودن مجاهدین کمترین تردیدی یافت نمی شود. بعلاوه تهدیدهای بی وقفه رهبری مجاهدین یعنی رجوی و بعدتر مریم عضدانلو به عنوان تنها فردی که ظاهرا مشروعیت و صلاحیت رهبری مجاهدین را دارد، حاکی از این است که مجاهدین فرجام نهایی خود را نیز بر اساس همان الگوهای از پیش شناخته شده طراحی کرده اند. فاجعه انسانی که رجوی مدام روی آن تاکید دارد به هر حال شقی از اشکال خودکشی های جمعی و تجربه شده در میان فرقه های معاصر است. و اینکه در اجرا و مکانیزم چه تفاوت هایی با سایر نمونه های خود خواهد داشت چندان مهم نیست. مهم این است که رجوی آشکارا به مخاطبان خود تفهیم می کند که چنین آینده ای و در صورت دنبال کردن پروژه اخراج از خاک عراق بوقوع خواهد پیوست. هیچ کس و با هر موضع سیاسی و فکری نسبت به مجاهدین و تحت هیچ شرایطی به چنین فرجامی رضایت نمی دهد.
در این راستا نیز هر فرد و مقام و نهادی نیز بر اساس قابلیت ها و توانمندی ها و مسئولیت های خود باید در جهت پیشگیری از این فاجعه رهبری شده کاری بکند. اما اگر از کسی کاری ساخته نبود و یا به هر دلیلی و یا تحت هر شرایط غیر قابل پیش بینی چنین اتفاق تلخی روی داد، نباید بر روی چنین اقدامی اسم خودکشی بگذاریم. تجربه نشان داده که در چنین مواقعی رهبران فرقه ها جان خودشان را از معرکه بدر برده اند. و این برای اثبات این معنی که این خودکشی ها در واقع یک نوع جنایت آشکار جمعی و هدایت شده توسط رهبران فرقه ها است، کافی است. دقیقا در چنین وضعیتی است که نقش و کارکرد اهرم ها و نهادهای قانونی و حقوق بشری برای پیشگیری و در نهایت مهار و کنترل و صدالبته پیگردهای حقوق و قضایی اهمیت می یابد. ظاهرا همه چیز حکایت از یک پایان غم انگیز و درام تلخ می کند. اینکه تا چه میزان می توان از چنین فاجعه خودساخته و خودخواسته ای جلوگیری کرد، به این معطوف می شود که اهرم ها و نهادهای ذی ربط تا چه اندازه با فعلیت یافتن و وقوع چنین فاجعه ای جدی برخورد می کنند. جدای از نگاه و قضاوت و ارزیابی ما از موضوع، این کدها و نشانه ها و آن تجربه های پشت سر بخودی خود هشدار می دهند و اصرار دارند تا جدی تلقی و قریب الوقوع تلقی شان کنیم. به قول سینگر:
"ما امیدواریم که چنین اتفاقاتی هرگز رخ ندهند، اما اگر چنین اتفاقاتی بوقوع پیوستند، بیائید اسم خودکشی بر چنین مرگ هایی نگذاریم. بیائید آنها را همان طور که هستند نظاره کنیم: پایان تأسف بار، در تنهایی، و فجیع زندگی افرادی که بیش از اندازه اعتماد کردند، زیاده از حد پیروی نمودند، و نتوانستند از شر یک رهبر خودخواه قاتل خلاص شوند."