واکنش های شتابزده و پراکنده به طرح موضوع سیستماتیک بودن و تشکیلاتی بودن اعتصاب غذا در قرارگاه اشرف و پاره ای کشورهای اروپایی حاکی از این است که طرح این موضوع فی النفسه ضروری و لازم بوده است. گو اینکه از لابلای این یادداشت ها و موضع گیری ها به انحاء مختلف می شود رد پای سیستماتیک بودن این اقدامات را پیدا کرد. چنانچه مثلا مقایسه این اقدام با روش مبارزاتی گاندی در مقاله اسکندر فیلابی و همچنین مقایسه این اقدامات با آنچه باب ساندز در ایرلند انجام داده از جمله در مقاله جمشید پیمان در سایت ایران افشاگر و نتیجه گیری های یکطرفه از این قیاس ها در نهایت بر یک وجه مشخص و کلیدی تاکید کرد و آن طرح درست و به جای صورت مسئله بوده است. چیزی که بطور کلی در این قیاس ها و از سوی نویسندگان این مقالات بعمد نادیده گرفته و فراموش می شود، ارادی بودن این اقدام از سوی آزادیخواهانی همچون بابی ساندز و یا گاندی و یا پیشتر برویم خودسوزی های اعتراضی هندوهای ویتنامی بر علیه تجاوز آمریکا به خاک شان است. اینکه امثال آقایان جمشید پیمان و مسلم اسکند فیلابی با جستجوی شتابزده و صوری نگری حوادث مشابه را بدون کمترین التفات و درک از ماهیت و اساس آنها به موضوع اعتصابات عذاهای موجود در اشرف و اروپا پیوند می زنند، این استدلال ها شاید در نگاه اول مخاطبان نآگاه و کم اطلاع را برای مدت کوتاهی مجاب و اغوا کند. اما وقتی مثلا بفهمند اعتصاب غذای بابی ساندز با چه انگیزه ای و صرفا متکی به اراده خودش بوده و یا امثال گاندی در مبارزه منفی و ضدخشونت آمیزش تا چه اندازه بابت وفاداری و تقید به این استراتژی بها و هزینه کرده اما حاضر به خونریزی و خشونت نشده، و از سوی دیگر شرایط آنها را در کنار مجاهدین بگذارند، خیلی ساده تفاوت های فاحش و اساسی میان این بینش ها و طرز فکرها را درمی آورند. در صورت مسئله ای اصلی تاکید شده، اعتصاب غذاها در اشرف و اروپا کاملا سیستماتیک و حساب شده و در یک کلام تشکیلاتی و فرمان از بالا است. درست مثل خودسوزی های 17 ژوئن سال 2003. برای فهم این ادعا و صحت و سقم آن هم دلایل کاملا روشن و بدیهی ارائه شده، از جمله اینکه مسئول مرگ احتمالی این افراد چه کسی خواهد بود. مگر نه این است که در جریان خودسوزی ها خانم مریم رجوی پس از بازگشت و رجوی مشخصا در پیام ها و بیانیه های کتبی اش بیشترین ستایش را از کسانی کرده بود که خانم رجوی در نقطه مقابل از وقوع آنها اظهار تاسف و ناراحتی کرده بود. اما بعد دیدیم که هم رجوی و هم مریم هر دو و به اتفاق سران و میخ های سازمان چه جریان سازی تبلیغاتی وسیعی را حول صدیقه و به خصوص ندا حسنی براه انداختند تا تفهیم کنند در اینجا هر که مقرب تر جام بلا بیشترش می دهند. در حال حاضر هم آنچه در اروپا و اشرف جریان دارد، صرفا یک اعتصاب غذای ساده نیست و به همین هم ختم نخواهد شد. آقای جمشید پیمان با نشانه گذاری و کد و آوردن مثال هایی از جمله بابی ساندز غیر مستقیم چشم انداز و نتیجه نهایی این اعتصابات را پیش چشم ما می گذارد. به زبان ساده می گوید اینبار به جای یک بابی ساندز با ده ها بابی ساندز روبرو هستیم و مقصد تمامی آنها نیز مرگ است، مگر اینکه دولت ها و به خصوص آمریکا تن به خواست های آنها بدهند. اما آقای پیمان توجه ندارند و یا نمی خواهند توجه کنند، مطالبه و درخواست بابی ساندز در راستا و جهت استقلال کشورش و در مقابله با یک دولت اشغالگر یعنی انگلستان بود. مطالبه بابی ساندز و مطالبات ساکنین اشرف و حامیان آنها یک مطالبه غیر قانونی است. در واقع مطالبه یک گروه اشغالگر برای ماندن در وضعیت اشغال است. مجاهدین آشکارا از آمریکایی ها می خواهند در کشوری که متعلق به مردم و دولت قانونی آنها است، قیومیت آنها را بعهده بگیرد و قرار است گروهی جان شان را فدای این درخواست و مطالبه کنند. تازه این در حالی است که عموم سران و رده های بالای سازمان از جمله فیلابی و پیمان فقط از دور نشسته و می گویند لنگ اش کن. مریم در بهترین شرایط دارد زندگی اش را می کند. مسعود هر کجا که باشد به هر حال راحت و آسوده است و به افراد شورای ملی مقاومت مجاهدین خلق در هر شرایط بد نمی گذرد. رده های بالا و میخ ها نقش شان در این اتفاقات فقط محرک و داغ کردن شرایط است. پس می ماند مشتی هوادار ساده در اشرف و اروپا که باید بفرمان میزان وفاداری و پای مردی خودشان را به رهبری ثابت کند. هم مریم و هم مسعود خوب می دانند مسیر این اعتصابات در نهایت به وقوع تهدید فاجعه انسانی منجر خواهد شد. آقای پیمان در مقاله شان با مثال از بابی ساندز به طرح یک پرسش اساسی می رسند، و می نویسند: مسئولیت این واقعه(مرگ بابی ساندز) با کیست؟ بابی ساندز یا ارتش جمهوری خواه ایرلند، یعنی قربانیان این حادثه، یا دولت انگلستان؟ به این سئوال باید پاسخ درست، درخور و شایسته داده شود، نه برای ثبت در تاریخ، نه برای محکوم کردن مسئول و دفاع از قربانی، به عقیده ی من، برای پنهان نماندن حقیقت. آقای پیمان درست می گویند برای پیدا کردن حقیقت. برای اینکه بدانیم این همه انسان قربانی شده در طول این سال ها قرار بوده در ازای چه اهدافی جان شان را به انحاء مختلف از دست بدهند. اصلا بیایم این سوال را مطرح کنیم که این تخم لق را ابتدا به ساکن چه کس و کسانی در سازمان در دهان این هواداران گذاشتند. چرا تا قبل از طرح و اجرای مسئله خلع سلاح پای هیچ مجاهدی در هیچ کجای دنیا به این شیوه ها باز نشد. چرا آن زمان این ایده که بابی ساندز مرگ ستیز بوده و نه مرگ گرا تبلیغ نشد و صرف انسان های بی گناه به مسلخ های از پیش تعیین شده رجوی فرستاده می شدند. چرا رجوی مرتب در این بوق می دمید که اصلا انقلاب بدون حذف فیزیکی و نفی و روش های خشونت آمیز و دفعی امکان پذیر نیست. اگر روش بابی ساندز آنگونه که آقای پیمان تاکید می کند و یا آقای فیلابی در مورد گاندی ستایش می کند یک راه حل مرگ ستیز است یا مرگ ستا. آقای پیمان راست ترین حرف اش را می زند، می خواهد حقیقت را روشن کند. حقیقت اینکه مسئول این مرگ ها و فاجعه انسانی چه کس و کسانی خواهند بود. اما مسئله اینجا است که او به این دلیل که به لحاظ بینیشی اساسا با غربی ها مشکل دارد، علی القاعده همه مشکلات را هم باید بگردن آنها بیندازد. به گردن اضداد و معلوم نیست کی و چه زمانی داستان این اضداد تمام خواهد شد و خواهند توانست واقعیت و حقیقت و خاستگاه های واقعی آن را بدون کمترین ظن و شک و ملاحظه کاری شناسه کنند.