اعضاء جداشده از فرقه رجوی

  • خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت یازدهم

    زندان مجاهدین، مرا بیدار کرد … صبح روز بعد، اولین روزم را در زندان مجاهدین، آغاز کردم. هنوز از شوک بازجوئی دیشب در نیامده بودم. به سمت در رفته و تلاش کردم در را بازکنم که یادم افتاد دیشب درب را قفل کردند و رفتند.…

  • خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت دهم

    چهره کریه مجاهدین را در زندانهایشان دیدم… نورچشمی ها و آقا زاده ها، اکثریت جمعی را تشکیل می دادند که از پذیرش به ارتش رفتند، عده ای دیگرهم بصورت فله ای در زندان های انفرادی اشرف، به بند کشیده شدند. اگر تا آنروزدر مورد بعضی…

  • محمد رضا مبین

    خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت نهم

    محمد رجوی و میلیشیاها آمدند … در مناسبات اشرف، به بچه های سازمانی، میلیشا می گفتند. سازمان به دستور مسعود رجوی، در یک اقدام هماهنگ و گسترده، میلیشیاهائی (میلیشیا قبلابه شبه نظامیانی اطلاق می شد که در فاز سیاسی در تهران از نیروهای جوان سازمان…

  • شهرود بهادری

    خاطرات شهرود بهادری – قسمت 7 و پایانی

    بعد از چند روز دیگر تمام افراد قرارگاه فهمیده بودند که مرا بخاطر موضوعی هر روز برای نشست می برند. از آن قرارگاه 11 به قرارگاه 15 نیز تغییر سازماندهی کردند و در قرارگاه 15 نیز همیشه زیر نظر بودم و حتی شبها فقط با…

  • محمد رضا مبین

    خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هشتم

    مرا انقلاباندند… پذیرش ارتش اسارت بخش رجوی، محلی برای انقلاباندن اعضای جدید الورود بود، ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در پذیرش در کار بودند تا همه نیروهای جدید، از بحث های انقلاب و بندهای انقلاب عبور کنند. سازمان سعی کرده بود…

  • شهرود بهادری

    خاطرات شهرود بهادری – قسمت 6

    من هم چون چند بار کتبا و شفاها به مسئولین گفته بودم که در اینجا نمی مانم. یا مرا به خارج بفرستید مثل بچه های خودتان که شبانه از لیبرتی خارج می کنید. ولی دیگران را برای کشته شدن در لیبرتی نگه می دارید و…

  • محمد رضا مبین

    خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هفتم

    اولین روزهای من در اشرف، دیار بی قراران … این اندازه از محبت در استقبالی گرم و پرشور تقریبا مرا به این نقطه رساند که انتخاب خوبی داشتم و به بهترین جای ممکن آمده ام، این دقیقا همان مقصودی بود که فرقه و مسئولینش سعی…

  • blank

    زهر تلخ یک خاطره، 19 فروردین 1390

    هنوزم زان روز به جگر خاری است که خونش می چکد مدام گاه خاطرات تلخند و گاه شیرین؛ عموما آدم ها خاطرات تلخ و شیرین را باهم دارند، یعنی از هرکدام بهره ای دارند اینکه بارکدام نوع بر دیگری سنگینی کند هم برای اشخاص مختلف،…

  • محمد رضا مبین

    خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت ششم

    از بغداد تا اشرف در بغداد و مقر مجاهدین، نماز دیجیتالی مجاهدین! که هر رفتاری درآن نماز قابل توجیه است، مهم ترین وجه تمایز آنان با هر مسلمانی بود که نظر مرا به خود جلب می کرد! دعای الهم انصرالمجاهدین … مخصوص هر نماز آنان…

  • محمد رضا مبین

    خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت پنجم

    ورود به عراق و اقامت چند روزه در بغداد تا ساعت 10-9 صبح بدون هیچ تشریفات و بدون پیاده شدن ازماشین سواری و اتوبوس ها، از مرز رد شدیم. به غیر از من 2 اتوبوس پر از نفرات نیز به همین شیوه وارد عراق شدند!…

  • هادی شبانی

    پیام تبریک به دوستان اسیر در تشکیلات جهنمی رجوی در آلبانی

    من فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک می گویم و امیدوارم سال جدید سال نو برای شما باشد و اینکه بتوانید با اراده ای صد چندان از مناسبات فرقه ای رجوی جدا شده و زندگی جدیدی را آغاز نمائید. من ابتدا به دوست…

  • شهرود بهادری

    خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت پنجم

    روابط نامعقول در سال 92 عده ای از نفرات را برای اعتصاب غذا تشویق کرده و به سالن اجتماعات در لیبرتی بردند که از مقر ما آقای x نیز جزو همین نفرات بود و این نفرات هفته ای یک بار برای کار فردی و شستن…

دکمه بازگشت به بالا