گذران تاریخ همه چیز را برای مردم ایران روشن خواهد کرد و هر روز ابعاد وسیع تری از اقدامات سرکوب گرانه رهبری فرقه رجوی (سازمان مجاهدین) علیه اعضای نگهداری شده در حفاظ اشرف مسلما آشکار خواهد شد. شاید امروز بعضی از حامیان این فرقه در اروپا و امریکا سخن ما اعضای جداشده را جدی نگیرند و یا به منافع فردی خودشان اهمیت بدهند، اما روزی فراخواهد رسید که خود آن ها این سخن را به زبان آورند که در داخل تشکیلات فرقه رجوی نفرات، اسیر خواسته های نفسانی مسعود ومریم بودند. هکذا بعضی حامیان مستقل سازمان که سران فرقه با پول های نفت صدام حسین آنان را برای جمع آوری امضای طومارهای الکی دور خود جمع نموده اند، نیز روزی سرشان به سبب عدم شناخت از ماهیت پشت پرده گروه رجوی به سنگ خواهد خورد و با گروگان های رها شده از فرقه رجوی هم صدا خواهند شد که البته آن روزهم انشالله دور نیست. آری فرقه رجوی برای حفظ گروگان ها از دو ابزار استفاده می کرد: سربه نیست کردن و اعدام نمودن، که تن دادن به این هر دو برای اعضای ناراضی بسیار ترسناک و سخت بود. به همین خاطر آنان در مرحله ای از تحمل شکنجه ها در قرارگاه اشرف به خواسته های رجوی تن می دادند تا این دو راه را برایشان پیشنهاد ننماید. سازمان در این خصوص پیچیدگی رفتاری خودش را داشت. مسئولین سازمان در شرایط پیش آمده به گروگان ها انواع وعده های سر خرمن می دادند و اعضای سازمان فکر می کردند به آن گفته ها عمل خواهد شد.
به عنوان مثال: اگر عضوی قصد داشت جدا شود بلافاصله فرماندهان زن طی ملاقاتی با فرد فوق می گفتند برادر (مسعود رجوی) خواسته تا شما حتما از این مرحله عبور کنید و مشکل شما هم حل خواهد شد و سازمان(مسعود)به نحوی در صدد است راه رفتن شما به اروپا را باز کند و در اولین اکیپ شما را به خارج ببرد. بی شک اگر در چنین شرایطی در سازمان گیر افتاده باشید می فهمید که من چه می گویم و ترفندهای فریبکارانه فرقه چگونه بوده است. عضو سازمان به راستی نمی دانست چه تصمیمی برای خود بگیرد از سختی راه فرض شده می ترسید شاید بعد از سه سال تحویل عراقی ها می شد و یا اینکه در قسمت اسکان قرارگاه اشرف (زندان جدا شده ها) سربه نیست می گردید. خود من شاهد بودم که نفرات چگونه به خاطر ترس، بهترین سال های زندگی خود را در اشرف چگونه می گذراندند. هر موقع چنین کسی را برای نشست صدا می کردند با واهمه دوستان نزدیکش را در جریان قرار می داد که اگر نیامدنی!!؟ در کار بود حداقل آن ها به آن واقف باشند. آری، با بسته شدن درب اشرف با نام انقلاب درونی و حمایت کامل صدام از رجوی، وی به گروگان گیری ماهر، تبدیل شد که نفرات هوادار و غیر هوادار را از گوشه وکنار دنیا پیدا می کرد و برای رابط اعزام چنین افرادی مبلغی هم پرداخت می نمود تا به افراد گوشه گیر و فریز شده سالیان قبل این را القا نماید که از درب سازمان هنوز نفری وارد می شود تا آن ها نیز روحیه نداشته خود را نبازند. رجوی از سیه دلی، آنان را غیر قانونی وارد عراق می کرد تا در صورت تعارض به آن ها بفهماند که در صورت اراده برای برگشت و خروج از عراق با زندان 8 ساله آن هم در ابو غریب به سبب ورود غیرقانونی به عراق مواجهند. حال بعد از ورود فرد به اشرف او متوجه می شد که در آن جا نه از تماس تلفن و یا نامه با خانواده و دوست خبری هست و نه از زندگی نرمال که موقع فریب به او وعده شده بود.. به همین خاطر گروگان ناچار بود با هر وعده نیم بندی هم راضی شود تا به فرصت های پیش رو بیشتر بیندیشد. بعد از این مرحله نیز طوری برای او برنامه ریزی می کردند که وی در گیر ودار کار روزانه و خستگی و جابجایی های مکرر یگانی از سکون خسته نشده باشد. و گاها مسئول مربوطه نفر را به جای دیگر منتقل می کردند که دیگر جلو چشم او نباشد که وعده داده شده را از آن مسئول کسی پیگیر شود و گروگان ناچار بود منتظر شرایطی دیگر باشد و دیگر که نفس کشیدن برای عضو سازمان بسیار سخت تر می شد. اسیر گروگان ناچار بود مثل کریم پدرام، خدام الله کرم، حجت عزیزی دست به خودکشی بزند و بر زندگی سخت خود پایان دهد. همچنین اگر فرد در مواقعی هم باز به حضور در سازمان راضی نمی شد و تن به هیچ چیز نمی داد و نحوه ورودش به عراق هم قانونی بود به طرق مختلف سربه نیست می شد که فرهاد طهماسبی، ترابی و… از جمله آن ها هستند. همه اعضای سازمان بهتر می دانستند که همواره منظور از ضوابط تشکیلات یعنی تن دادن به خواسته های آن ها و منظور از اصول انقلاب ایدئولوژیک نیز یعنی تن دادن به ارزش های ضدانسانی انقلاب درونی این فرقه، لذا رهبری سازمان در پیام به نفراتی که خودکشی می کردند آنان را افرادی با وابستگی به رگ و تارو پودهای زندگی عادی و لیبرالیستی قلمداد نموده و برایش از اراده برای پیوستن به فرهنگ فرقه مجاهدین سخن می راندند. آنان با این جمله ها گروگان های دیگر را می ترساندند و سعی داشتند از تسری پیدایش چنین حادثه هایی جلوگیری کنند. برای مثال: کامران بیات از جمله اعضایی بود که همیشه با سران فرقه جنگ داشت. روزی درفاصله (آنتراکت) برگزاری نشست معروف و سرکوب تشکیلاتی دیگ، به گفته دوستان اش با حمایت نسبی و رقیق آنان وی ملتزم می شود باز در قرارگاه (حبیب – بصره) بماند. ولی ناباورانه بعداز چند روز اعلام می شود که او ایست قلبی کرده و مرده است!؟. کامران دوستی به نام بهرام داشت وچون ایشان تمام خواسته های رهبری را قبول داشت و به آن تن می داد لذا در یک شیطنت طراحی شده برای عملیات علیرغم قدیمی بودن در داخل ایران برگزیده می شود. ضمن اینکه اصلا چنین سابقه ای در اعزام افراد قدیمی وجود نداشت. خلاصه طبق اظهارات سازمان ایشان در درگیری کشته شده و بدین طریق پرونده کامران بیات این گونه بسته می شود. و اینک باید گفت گروگان ها در اردوگاه اشرف راهی جز تن دادن به خواسته های فرقه رجوی ندارند، اگرچه آنان گاه با آرزوهای شیرین به قلعه اشرف وارد شده اند اما بعد از چند ماه با دیدن مناسبات فرقه ای انگیزه های خود را از دست رفته دیده و خواهان جدایی شده اند. وچون مسیر را بسته دیدند و یا مورد اشاره در بالا را از نزدیک شاهد شده اند ناچارشدند زندگی خود را با حالت پاسیو در مناسبات فرقه ای بگذارند.
ادامه دارد…
سیروس