سایت های کذاب مجاهدین به نقل از رهبر خودخوانده ی کنونی خود مریم رجوی چنین گفتند:
“خانم مریم رجوی گزارش کارشناسان رسمی ملل متحد را درباره ی قتل عام زندانیان سیاسی، نمود دیگری از جوشش خون شهیدان ” سرموضع” خواند”!
سرموضع یعنی :
از عقاید سیاسی و ایدئولوژیك خود دست نكشیدن و تواب نبودن.
اوایل که با انگیزه های فراوان و با نیت قیام در برابر نا بسامانی ها، به سازمان پیوسته وبه عراق و پادگان اشرف رفتم، با کسانی مواجه شدم که از زندان های ایران آزاد شده و مجددا به نیت مبارزه علیه رژیم، به عراق آمده بودند! در ذهن خودم برای آنان ارزش زیادتری قائل می شدم. چرا که چنین می فهمیدم که سالها درگیر مبارزه بودند و سابقه ی زندانی شدن هم داشتند و علیرغم فشارهای رژیم باز هم از آرمان های آزادیخواهانه ی خود دست برنداشتند و جلای وطن کردند و به مبارزه در شکل نوین ارتش آزادیبخش؟! پیوستند.
یکی از این افراد مرحوم سپهر( محمد علی رحیمی ) بود که اتفاقا در سلسله مراتب تشکیلاتی با او یک طور دیگری تنظیم رابطه می کردند!
نزدیک به 8 سال یا بیشتر ، با عباس در اسارتگاه های رجوی بودیم ، وقتی برای اولین بار در پذیرش افتخار داشتم که با عباس آشنا شوم ، بزودی مجذوب شیرین زبانی ها و صحبت های گرم او شدم . به جرات می توانم بگویم ، همه پذیرش ، مرید عباس بودند و نه رجوی !
همه ساز خود را با عباس کوک می کردیم ! در همه چیز استاد بود ! تاریخ گویای ایران بود ! تنها فردی بود که همواره به مسعود رجوی به دید یک ابله و کودن نگاه می کرد و خودش را با او قابل قیاس نمی دید !
در غیاب مسئولین در کلاسها ، می رقصید و ترانه آذری می خواند !
در آن روزهای سیاه که همه گرفتار کفتار خون آشامی ، چون مسعود رجوی شده بودیم ، عباس همیشه فضای ما را عوض می کرد ! عباس روحیه شادی و نه یاس را در ما می دمید !
یک بار که باهم به کارجمعی رفته بودیم ، از زاویه اش و علت آن با مسعود رجوی پرسیدم ، جوابی که داد برایم خیلی چیزها را روشن کرد ، سپهر گفت :
من همه زندگی ام را صرف مبارزه برای مردم کردم ، در دروازه غار تهران ، به حمایت هم محله ای هایم ، خیلی تلاش کردم ، در زندان جمهوری اسلامی مدت زیادی محبوس بودم و تعدادی از عزیزانم را از دست دادم ، سراسر عمرم سختی کشیدم ، ولی چند ماهی که به همراه همسرم پروین به اشرف و عراق آمدم ، درسراسر عمرم این قدر ، محنت و سختی نکشیدم ، این چند ماه شکنجه و زجری که کشیدم ، برابر با تمام عمرم شکنجه شدم ! رجوی بی … همه چیزم را از من گرفت ! و. . .
با هم در کار جمعی شیرهای آب فرسوده را تعمیر می کردیم ! دیگر همه چیز برایم روشن شد ، پازل هایی را که چند ماه بود چیده بودم ، برایم کامل شد ! برایم مسلم شد که همگی فریب خورده ودر دام رجوی ملعون ، این مردک هوس باز گیرافتاده ایم!
خیلی زود، زندان ها و شکنجه ها ، در مناسبات پاک ؟! رجوی ، برایمان شروع شد! به همراه عباس و سایر یاران ، اولین سری بودیم که به زندان های انفرادی سازمان افتادیم ! بعد ها هم بعد از آزادی از زندان های انفرادی رجوی که به قرارگاه های مختلف رفتیم ، همیشه من و عباس با هم بودیم ! نشست های عملیات جاری مان نیز با هم بود. از نزدیک همیشه شاهد برخوردهای تند فیزیکی مسئولین و انصار رجوی با عباس بودم !
عباس خیلی در اردوگاه های رجوی شکنجه و زجر کشید ! اما حسرت یک همراهی و همدلی را به دل رجوی گذاشت ! هیچ وقت ، حتی یک لحظه و یک ثانیه تسلیم زورگوئی های رجوی نشد !
همیشه علیرغم هم فشار ها می گفت و می خندید ! اما زخمی بزرگ از رجوی به دل داشت ! بی گمان عباس در تنهائی هایش خیلی زجر کشید و به خودش فشار وارد آورد ، اما برای اینکه به ما که صبر و تحمل عباس را نداشتیم ، فشار مضاعفی نیاید ، پیش ما از سختی های اسارت گاه های رجوی کمتر می گفت !
یکبار هم در سالن غذاخوری قرارگاه همایون در العماره ی عراق ، چند مزدور رجوی او را کف سالن انداختند و زیر مشت ولگد گرفتند! مدام هم سرش فریاد می کشیدند که مزدور! بریده (بریده ← زندانی ای كه طاقتش در برابر سختی های زندان تمام شده است.)! تو اگر یک ذره شرف داشتی باید در همان زندان های رژیم اعدام می شدی! تو رهبری و همه ی مجاهدین را فروختی که امروز زنده هستی! مگر تو انزجار نامه ننوشتی(انزجارنامه ← متنی حاكی از انزجار زندانی از گروه های سیاسی و محكوم كردن اعمال آنها همراه با اعلام وفاداری به نظام جمهوری اسلامی ..)!
از شنیدن این حرفها درحق یک زندانی آزاد شده ، شرم می کردم ، کاش می مردم و داد و فریاد های سپهر زیر مشت و لگد شکنجه گران رجوی را نمی شنیدم!
عباس عزیز روح خیلی بزرگی داشت ! عباس هیچ وقت سر تسلیم در برابر رجوی فرود نیاورد! اما زخمی که رجوی به او زده بود ، اجازه نداد که عباس عمر زیادی داشته باشد ! روحش همیشه شاد و قرین رحمت الهی باشد .
در طی زمان ، من در سازمان با واژه های جدیدی روبرو شدم!
بریده ! خائن! زندانی خائن! مزدور! پاسدار! تواب! اطلاعاتی! و …
امروز که مریم رجوی دوباره از کلمه ی ” سرموضع” در صحبت هایش استفاده کرد، تمامی خاطرات گذشته ام دراین مورد، مثل برق از جلوی چشمانم گذشت!
حال که از زبان مریم رجوی در مورد زندانیان سیاسی و سرموضع بودن و … می شنویم ! آیا نباید پرسید که شوهر فرزانه ی او که اکنون از ترس حسابرسی ، غیب شده است ، آیا در زندان شاه سرموضع بود؟ چرا همه ی مرکزیت سازمان در سال 1351 اعدام شدند بجز مسعود رجوی !
اگر آنروز در سازمان قرار شده بود زندانیان آزاد شده ، پروسه ی زندان خود را در جمع بخوانند! چرا مسعود رجوی خودش در جمع نمی گفت که در زندان چه گلهائی بر سر دوستانش زد که همه اعدام شدند؟!
خانم مریم رجوی!
بهتر است دکان دونبش، تزویر و دورویی خود را در جای دیگری پهن کرده، ارتزاق و مفت خوری از قبل خون فریب خورده هائی که با نام رجوی به کشتن دادید را ول کنید …
در خاتمه هم باید پرسید: اجساد اعضائی که با شما راه نیامدند و هرگز از قرارگاههای شما خارج نشدند، را کجا دفن کردید؟! که این سازمان های مدافع ملل متحد به آنجا هم سرکشی کنند!
فرید