قبل از پیوستنم به فرقه رجوی، سران فرقه رجوی در رابطه با تشکیلات و مناسبات فرقه تبلیغات زیادی می کردند و وعده های زیادی می دادند. وقتی وارد مناسبات فرقه شدم بعد از چند ماه ماهیت شیاد رجوی و سرانش برای من روشن شد. چندین بار درخواست جدایی از فرقه را دادم و مرا شکنجه روحی و جسمی کردند و علنا می گفتند ورود به پادگان اشرف آزاد است ولی خروج از آن ممنوع است. چاره ای نداشتم بایستی می سوختم و صبر می کردم شاید روزی روزنه ای باز شود و خودم را نجات دهم. و آن روز بعد از 17 سال فرا رسید!
روزی که صدام دیکتاتور عراق سرنگون شد و آمریکا حاکم عراق شد، تصمیم گرفتم اقدام به فرار کنم و خودم را به آمریکاییها معرفی کنم. نزدیک به یک سالی نزد آمریکاییها در محلی بنام ( تیف ) بودم. آن اوایل که تازه به تیف رفته بودم بیشتر در خودم بودم و هرشب کابوس می دیدم. فکر می کردم هنوز در فرقه بسر می برم. چند سال رجوی مغز مرا شستشو داده بود و نمی توانستم به خانواده و آینده خود فکر کنم.
به مرور زمان و صحبت کردن با دوستانی که در تیف بودند توانستم فضای بدی که رجوی و دیگر سران فرقه اش در ذهنم ساخته بودند را کنار بگذارم و وارد مرحله جدیدی از زندگی شوم و به رجوی گفتم دیگر نمی توانی مرا به بند بکشی.
بعد از یک سال که نزد آمریکاییها بودم تصمیم گرفتم به ایران برگردم. وقتی به ایران برگشتم و مردم جامعه را دیدم تازه فهمیدم چندین سال رجوی ها اخبار کذب در رابطه با مردم ایران به خورد ما می دادند. در ایران زندگی خودم را از صفر شروع کردم و تصمیم گرفتم تشکیل خانواده دهم. بر خلاف گفته رجوی که می گوید خانواده کانون فساد است زندگی در کنار خانواده شیرین است و هر انسانی می تواند این را با گوشت و پوست لمس کند. اتفاقا کانون فساد در لانه رجوی است. خدا را شکر می کنم که توانستم خودم را از فرقه منحوس رجوی نجات دهم و به کوری چشم رجوی و زنش در کنار خانواده ام هستم و در کنار خانواده ام از زندگی لذت می برم و جوری که خودم دوست دارم زندگی می کنم و زندگیم را می سازم. عشق می ورزم و عشق می گیرم. و این است معنای واقعی زندگی.
فواد بصری