خاطرات
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت پانزدهم
در قسمت چهاردهم این سلسله خاطرات به بخشی از سخنرانی ام در مراسم یادبود قتل فجیع برادر زاده ام یاسر که به دست باند رجوی انجام گرفته شده بود، پرداختم. به علت اهمیتی که این سخنرانی، هم از بابت اعلام این جنایت وهم نشان دادن…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطره ای از نوروز در زندان ابوغریب
سال 58 در عنفوان جوانی فریب شعر و شعارهای رجوی را خورده و هوادار سازمانش شدم و از آن زمان به بعد صادقانه در فعالیت های مجاهدین شرکت کردم. تا اینکه اواخر سال 65 شنیدم رجوی به هواداران سازمان برای پیوستن به ارتشی که او…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت چهاردهم
قسمت قبلی این خاطرات تلخ و اندوهناک با نقل بخش هایی از سخنرانی اینجانب پایان یافت و اینک بار دیگر بر آنم که پاراگراف های دیگر از این متن را که در زمان خود بصورت وسیعی رسانه ای شد، نقل کنم: “همه ی ما میدانیم…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات ولی الله غفاری از 17 سال اسارت در تشکیلات مجاهدین خلق
چشمانم را که باز کردم، خودم را روی تختی در بیمارستانی نظامی مربوط به ارتش عراق یافتم. از ناحیه صورت و دست و پا و کمر مجروح شده بودم. پرده گوشم هم پاره شده بود. مدتی گذشت تا به خاطر بیاورم چه حادثه ای مرا…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
بیاد اولین جشن نوروز و بهار آزادی در تیف
صدای گام های بهار آرام آرام به گوش می رسید. در کمپ امریکایی ها موسوم به تیف در کنار دوستانی که سالیان از بهترین سالهای عمر وجوانی مان را در اسارتگاه اشرف به امید واهی تلف کرده بودیم خودمان را آماده جشن نوروز می کردیم.…
- کمپ اشرف
خاطره ای از به اصطلاح دانشگاه دست ساز رجوی در کمپ اشرف
بعد از سرنگونی صدام فرقه رجوی توسط امریکایی ها خلع سلاح شد. در نتیجه انرژی اعضای مستقر در پادگان اشرف آزاد شد به دلیل این که تا قبل از این داستان کل اعضای مستقر در اشرف را با سلاح سرگرم می کردند از آموزش های…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت سیزدهم
قسمت 12 این خاطرات به نحوه برگزاری یادبود فوت فاجعه بار یاسر در خانه های برادرانم در تهران اختصاص داشت. چند صباحی بعد مراسم یادبود دیگری در تبریز با حضور تعدادی از فامیلها از تهران، سراب و تبریز و با کمک انجمن نجات مرکز و…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت دوازدهم
قسمت 11 این خاطرات به نحوه اعلام مصیبتی که بر اثر مرگ فجیع یاسر برای خانواده ما مستولی شده بود، اختصاص داشت و در آنجا توضیح دادم که این خبر دهشتناک توسط یکی از بستگان و در خانه برادرم سید مجتبی در تهران داده شد…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت یازدهم
در قسمت دهم این خاطرات آوردم که چگونه 6 نفر از اعضای خانواده ام فروردین 1384 به همراه یک کاروان زیارتی به عراق رفته و یک روزی از کاروان جدا شده و به اشرف رفتند و به دیدار برادرم سید مرتضی و دو پسرش نائل…
- اعضاء جداشده از فرقه رجوی
هنگ حنیف تشکیل نشده متلاشی شد
در پادگان اشرف که بودم مسئول ارکان نشستی گذاشت و در نشست گفت برادر گفته چنان هنگی از بچه های سازمان بسازم که همه در حیرت بمانند و اسم آن را هنگ حنیف گذاشته است. من گمان کردم قرار است نام ارتش آزادی بخش را…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت دهم
قسمت نهم این یادداشت ها با بیان تماس تلفنی برادرم که دخترانم را سخت دچار شور و شوق وصف ناشدنی کرده بود و نیز یک ایمیل دریافتی از او با محتوای مراجعه خصوصی من به کمپ اشرف و جوابی که به این ایمیل دادم ،…
- خانواده ها
ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت نهم
در قسمت هشتم خاطراتم که مربوط به تلاش های نافرجام ام برای ملاقات با برادرم سید مرتضی و فرزندانش درکمپ اشرف بود، توضیح دادم که با توصیه کاظم (حسین ابریشمچی) قرار شد که در بغداد منتظر بمانم تا بعد از بازگشت کاروان به ایران بطور…