طلوع و غروب یک زندگی – قسمت نهم
حضور ما در پایگاه «تدین» با نشست های موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» سازمان در منطقه همزمان شده بود.
حدود دو هفته بعد از استقرار در پایگاه تدین، حال تعدادی از مسئولین سازمان که از فرانسه به عراق آمده بودند را در این پایگاه می دیدیم، مشخص بود نشست هایی در پیش است. از جمله این افراد می توان به احمد حنیف نژاد برادر بنیانگذار سازمان حنیف محمدنژاد اشاره کرد که به همراه تعدادی دیگر از مسئولین می خواستند نشست های انقلاب اعضای مستقر در این پایگاه را پیش ببرند.
همیشه در مجاهدین رسم بر این است که در هر مقطعی که سازمان بخواهد خطی را پیش ببرد و ذهن همه اعضا را نسبت به درستی آن خط متقاعد کند، کار اجرایی را تعطیل و از افراد می خواهد تا حول موضوعی که رهبری سازمان در دستور کار اعضای قرار می دهد متمرکز شده و باصطلاح سازمانی از آن مرحله عبور کنند.
البته این نوع نشست ها اجباری است و اعضای سازمان باید خط و خطوط گفته را قبول و آنرا اجرا کنند. چرا که با کسانی که باصطلاح سازمانی با خط و خطوط گفته شده زاویه داشته باشند مسلما با عواقب و مجازات های سختی مواجه می شوند.
اینجا هم همین روند پیش برده می شد بویژه اینکه « انقلاب ایدئولوژیک » بزرگترین اقدام رجوی در وادار کردن تشکیلات برای تبعیت از او و همسر جدیدش مریم رجوی بود. زنی که تا دیروز در تشکیلات نامی از او در میان نبود.
طی این پروسه ما هم کار خاصی نداشتیم. در قدم اول نیروهای جدید الورود به عنوان ناظر در این نشست ها که حدود ۲ هفته بعد از ورود ما به این پایگاه شروع شده بود شرکت می کردند تا بازهم به اصطلاح سازمانی خیس خورده تا بعدا بتوانند انقلاب را درک و از آن عبور کنند.
با توجه به اینکه برای اولین بار بود که در چنین نشست های رسمی که تعداد زیادی از اعضا در آن حضور داشتند شرکت می کردم همچنان هیجان زده و کنجکاو بودم و اینکه می خواستم بدانم در این نشست ها چگونه افراد از انقلاب عبور می کنند. غافل از اینکه در دامی گرفتار آمده بودم که هنوز ابعاد آن را نه درک می کردم و نه می فهمیدم. شور انقلابی و مبارزه هنوز وجه غالب ذهن و تفکراتم را شکل می داد.
نشست ها روزانه از صبح تا شب در حال اجرا بود و صرفا زمانی را برای غذاخوردن و کمی استراحت تعطیل می شد. سازمان این نشست ها را به کوره ای تشبیه کرده و می گفت باید همه وارد آن شده تا ناخالصی های خود را سوزانده و «مجاهد» بیرون بیایند.
بعد از چند روز حضور در این نشست ها فهمیده بودیم که باید از خود گفت خود را تحقیر نمود به خود و خانواده خود توهین کرد، رجوی را به آسمانها برد او را هم طراز امامان معصوم و رسول خدا قرار داد و از همه گناهان پاک و مبرا دانست. در غیر این صورت کار خیلی سخت خواهد بود.
البته سازمان بخوبی مقدمات آنچه که هر عضو سازمان بویژه اعضای قدیمی باید انجام میداد را فراهم کرده بود.
نشریه «مجاهد» اصلی ترین مبنع انعکاسات مثبتی بود که در منطقه در دسترس همه قرار می گرفت.
در این نشریه مطالبی از موضعگیری های مسئولین بالای سازمان با هدف الگو قرار دادن آنها توسط اعضای پائین درج می گردید. و انبوهی تبلیغ در رابطه با « انقلاب ایدئولوژیک » رجوی انجام می گرفت. مطالعه مستمر مطالب آن توسط اعضای سازمان در منطقه که بصورت جمعی انجام می گرفت نوعی تلاش برای جا انداختن انقلاب ایدئولوژیک در بین تمامی اعضای سازمان بود.
نشریه «مجاهد» تا ماهها اشعار، نامه ها، سخنرانی ها، و ترانه های بسیاری در ستایش از مسعود رجوی به چاپ می رساند. مثل سخنرانی های مهدی ابریشمچی و تعریف مستمر از رجوی او حتی از کسانی که با انقلاب رجوی مخالف بودند خواست تا سازمان را ترک کنند. ابریشمچی معتقد بود که رجوی سازمان را به کوره ۲۰۰۰ درجه پرتاب کرد تا از آن فولادی بیرون بیاید!
یا افراد دیگری که رجوی را «رهبری یکتاپرست» خواندند که از جانب خدا به بشریت هدیه شده است!
اما آنچه که نمود بارز این انقلاب بود و هر روز داشت برجسته تر از قبل می شد کیش شخصیت رجوی در بالاترین حد ممکن بود. که بلافاصله به شعار «ایران رجوی، رجوی ایران» منتهی گردید.
«ترکیب مسعود و مریم» جایگزین کلمه «مسعود» در مناسبات داخلی و بیرونی مجاهدین گردید و رجوی جایگاهی را برای خود رقم زد که میرفت تا او را به یک رهبر فرقه تمام عیار تبدیل کند.
بنحویکه مهدی ابریشمچی اعلام کرد: «مخالفت با مشیت مسعود، کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست»!
رجوی تشکیلات مجاهدین را در مسیری قرار داد که از آن لحظه به بعد همه چیز اعم از ایدئولوژی و دیانت ، سیاست و استراتژیکی در شخص خود او گره می خورد.
با شرکت در نشست های موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» متوجه شدم هدف این جلسات، تحمیل و جا انداختن مسعود رجوی به عنوان «رهبر عقیدتی» در ذهن کلیه اعضاء سازمان از بالا تا پایین است. ضمن اینکه دادن رده تشکیلاتی جدید برای اعضای سازمان نیز، منوط به عبور آنان از این انقلاب با کلید واژه بی آبرو ساختن خود، حتی به دروغ و ستایش از رجوی و قرار دادن وی در ردیف امامان معصوم می باشد.
بدین ترتیب بعد از ماهها برگزاری نشست، تقریبا اکثریت اعضایی که در نشست ها حضور داشتند از باصطلاح « انقلاب ایدئولوژیک » عبور کرده و یک قدم دیگر در تکمین از رجوی و سازمانی که دیگر به او متعلق بود، پیش رفتند. البته اعضای قدیمی تری هم بودند که تن به « انقلاب ایدئولوژیک » رجوی نداده و تشکیلات را ترک کردند.
بعد از انقلاب بود که سازماندهی ها در منطقه عوض شد افرادی به زیر رفتند و افرادی در رده بالاتری از تشکیلات قرار گرفتند. به یکی نیرو دادند و از یکی نیرو گرفتند و الی آخر.
ما نیز به عنوان نیروهای جدید در یگان آموزشی به همراه نیروهایی که قبلا وارد این پایگاه شده بودند، سازماندهی شدیم. تا دوره آموزشی خود را در یگان ۱۰۰ نفره بگذرانیم.
آموزش کار با سلاح، رزم انفرادی، و اینکه چگونه به یک زندگی جمعی تن بدهیم، یادگیری مطالعه جمعی ، دیدن نوارهای آموزش های ایدئولوژیکی مشخص شده ، اینکه چه کتابهایی از سازمان را مطالعه کنیم، چگونه انتقاد پذیر باشیم، چگونه تمامی کارهای انجام شده در طی روز خود را دقیقه به دقیقه به صورت مکتوب گزارش دهیم، و در یک کلام ما یاد می گرفتیم چگونه از فرامین سازمانی حتی به غلط اطاعت کرده و به آن در تمامی ابعاد ممکن تن دهیم.
بعبارتی یاد می گرفتیم که هیچگونه حریم خصوصی حتی در ذهن و ضمیر خود نداشته و جای تمامی آن چیزی هایی را که برایمان ارزش مادی و معنوی داشتند حتی خانواده مان را دور ریخته و رهبری جدید سازمان را به جای آنها بنشانیم.
ادامه دارد…